وصیت حضرت صدیقهی طاهره در لحظاتِ پایانی عمر شریفشان
منبع: روضة الواعظين و بصيرة المتعظين از ابن فتال نیشابوری، جلد 1، صفحه: 151-152
رُوِيَ: ثُمَّ مَرِضَت [فاطِمَةُ عليها السلام] مَرَضاً شَديداً، و مَكَثَت أربَعينَ لَيلَةً في مَرَضِها إلى أن تُوُفِّيَت صَلَواتُ اللّهِ عَلَيها، فَلَمّا نُعِيَت إلَيها نَفسُها دَعَت امَّ أيمَنَ وأسماءَ بِنتَ عُمَيسٍ، ووَجَّهَت خَلفَ عَلِيٍّ وأحضَرَتهُ، فَقالَت: يَابنِ عَمِّ، إنَّهُ قَد نُعِيَت إلَيَّ نَفسي، وإنَّني لَأَرى ما بي لا أشُكُّ إلّاأنَّني لاحِقَةٌ بِأبي ساعَةً بَعدَ ساعَةٍ، وأنا اوصيكَ بِأَشياءَ في قَلبي.
نقل شده است: فاطمه به بيمارى سختى دچار شد و چهل روز در همان بيمارى بود تا درگذشت - دروهاى خدا بر او -. وقتى در خود احساس مرگ كرد، امّ ايمن و اسماء بنت عميس را صدا زد، و دنبال على فرستاد و او را احضار كرد. سپس فرمود: عموزاده، در خود احساس مرگ مىكنم، و آنچه را بر من رخ داده مىبينم و شكى ندارم كه من لحظه به لحظه به پدرم مىپيوندم. آنچه را در دل دارم به تو وصيت مىكنم.
قالَ لَها عَلِيٌّ عليه السلام: أوصيني بِما أحبَبتِ يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ. فَجَلَسَ عِندَ رَأسِها وأخرَجَ مَن كانَ فِي البَيتِ. ثُمَّ قالَت: يَابنَ عَمِّ، ما عَهِدتَني كاذِبَةً وَ لا خائِنَةً ولا خالَفتُكَ مُنذُ عاشَرتَني.
على عليه السلام به ايشان گفت: اى دختر رسول خدا، هر چه دوست دارى به من وصيت كن. سپس كنار سر فاطمه نشست و همه را از خانه بيرون كرد. سپس فاطمه گفت: اى پسر عمو، تا كنون هيچ دروغ و خيانتى از من به ياد ندارى و از روزى كه با من زندگى كردى، من با تو مخالفتى نكردهام.
فَقالَ عليه السلام: مَعاذَ اللّهِ! أنتِ أعلَمُ بِاللّهِ وأبَرُّ وأتقى وأكرَمُ وأشَدُّ خَوفاً مِنَ اللّهِ أن اوَبِّخَكِ غَداً بِمُخالَفتي، فَقَد عَزَّ عَلَيَّ بِمُفارَقَتِكِ وبِفَقدِكِ إلّاأنَّهُ أمرٌ لابُدَّ مِنهُ. وَاللّهِ! جُدِّدَ عَلَيَّ مُصيبَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وقَد عَظُمَت وَفاتُكِ وفَقدُكِ، فَإِنّا للّهِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ مِن مُصيبَةٍ ما أفجَعَها وآلَمَها وأمَضَّها وأحزَنَها، هذِهِ وَاللّهِ مُصيبَةٌ لا عَزاءَ عَنها ورَزِيَّةٌ لا خَلَفَ لَها.
على عليه السلام فرمود: پناه بر خدا! تو داناترين به خداوند و نيكوكارترين و باپرواترين و گرامىترين و خداترستر از آن هستى كه من فردا روز، به خاطر مخالفتت با من، تو را توبيخ كنم. جدايى از تو و نبودت براى من سخت است، اما اين چيزى است كه گريزى از آن نيست. به خدا سوگند، مصيبت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى من تازه شد. درگذشت تو و از دست دادنت بسيار سخت است. انّا للّه و انّا اليه راجعون! (ما از آن خداييم و به سوى او باز مىگرديم) [و پناه بر خدا] از اين مصيبتى كه فاجعهآميزترين و دردناكترين و گزندهترين و اندوهناكترين مصيبتهاست. به خدا سوگند، اين مصيبتى است كه تسلىبخشى ندارد و آسيبى است كه جانشينى براى آن نيست.
ثُمَّ بَكَيا جَميعاً ساعَةً، وأخَذَ عَلِيٌّ رأسَها وضَمَّها إلى صَدرِهِ، ثُمَّ قالَ: أوصيني بِما شِئتِ فَإِنَّكِ تَجديني وَفِيّاً امضي كُلَّ ما أمرتِني بِهِ، وأختارُ أمرَكِ عَلى أمري. ثُمَّ قالَت: جَزاكَ اللّهُ عَنّي خَيرَ الجَزاءِ...
آنگاه هر دو لحظههايى گريستند. سپس على سر فاطمه را گرفت و به سينهاش چسباند و گفت: هر چه مىخواهى به من وصيت كن. خواهى ديد كه وفادارم و به من هر چه بگويى، عمل مىكنم و كار تو را بر كار خود مقدم مىدارم.سپس فاطمه گفت: خداوند از سوى من بهترين پاداش را به تو بدهد....
ثُمَّ قالَت: أوصيكَ يَابنَ عَمِّ أن تَتَّخِذَ لي نَعشاً، فَقَد رَأَيتُ المَلائِكَةَ صَوَّروا صورَتَهُ. فَقالَ لَها: صِفيهِ إلَيَّ. فَوَصَفَتهُ، فَاتَّخَذَهُ لَها، فَأَوَّلُ نَعشٍ عُمِلَ في وَجهِ الأَرضِ ذلِكَ، وما رَأى أحَدٌ قَبلَهُ ولا عَمِلَ أحَدٌ. ثُمَّ قالَت: اوصيكَ ألّايَشهَدَ أحَدٌ جَنازَتي مِن هؤُلاءِ الَّذينَ ظَلَموني وأخَذوا حَقّي... وألّا يُصَلِّيَ عَلَيَّ أحَدٌ مِنهُم، ولا مِن أتباعِهِم، وَادفِنّي فِي اللَّيلِ إذا هَدَأَتِ العُيونُ ونامَتِ الأَبصارُ. ثُمَّ تُوُفِّيَت صَلَواتُ اللّهِ عَلَيها وعَلى أبيها وبَعلِها وبَنيها
سپس فاطمه گفت: اى پسر عمو به تو سفارش مىكنم كه براى من يك تابوت تهيه كنى. من ديدم كه فرشتگان، نمونه آن را نشانم دادند. على عليه السلام به فاطمه عليها السلام گفت: چگونگى آن تابوت را بيان كن. او هم خصوصيات آن را گفت و على عليه السلام هم برايش فراهم كرد و آن تابوت [در نوع خود] نخستين تابوتى بود كه در روى زمين ساخته شد و پيش از آن، كسى نه مانند آن را ديده بود و نه ساخته بود. سپس گفت: به تو سفارش مىكنم كه هيچيك از اين كسانى كه به من ستم كردند و حقم را گرفتند براى تشييع من حاضر نشود... و هيچ كس از آنان و هوادارنشان بر من نماز نخواند. مرا شبانه، آنگاه كه چشمها آرام گرفتند و به خواب رفتند، دفن كن. آنگاه فاطمه - درودهاى خدا بر او و بر پدر و شوهر و پسرانش - جان سپرد.
فَصاحَت أهلُ المَدينَةِ صَيحَةً واحِدَةً، وَاجتَمَعَت نِساءُ بَني هاشِمٍ في دارها، فَصَرَخنَ صَرخَةً واحِدَةً كادَتِ المَدينَةُ أن تَزَعزَعَ مِن صُراخِهِنَّ وهُنَّ يَقُلنَ: يا سَيِّدَتاه! يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ! وأقبَلَ النَاسُ مِثلَ عُرفِ الفَرَسِ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ جالِسٌ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهما السلام بَينَ يَدَيهِ يَبكِيانِ، فَبَكَى النّاسُ لِبُكائِهِما، وخَرَجَت امُّ كُلثومٍ وعَلَيها بُرقُعَةٌ وتَجُرُّ ذَيلَها، مُتَجَلِّلَةً بِرِداءٍ عَلَيها تَسحَبُها وهِيَ تَقولُ: يا أبَتاه! يا رَسولَ اللّهِ! الآنَ حَقّاً فَقَدناكَ فَقداً لا لِقاءَ بَعدَهُ أبَداً. وَاجتَمَعَ النّاسُ فَجَلَسوا، وهُم يَرجونَ ويَنظُرونَ أن تُخرَجَ الجَنازَةُ فَيُصَلّونَ عَلَيها، وخَرَجَ أبوذَرٍّ فَقالَ: انصَرِفوا فَإِنَّ ابنَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد اخِّرَ إخراجُها في هذِهِ العَشِيَّةِ. فَقامَ النّاسُ وَانصَرَفوا. فَلَمّا أن هَدَأَتِ العُيونُ، ومَضى مِنَ اللَّيلِ، أخرَجَها عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام، وعَمّارٌ وَالمِقدادُ، وعَقيلٌ وَالزُّبَيرُ، وأبوذَرٍّ وسَلمانُ وبُرَيدَةُ، ونَفَرٌ مِن بَني هاشِمٍ وخَواصِّهِ، صَلّوا عَلَيها، ودَفَنوها في جَوفِ اللَّيل.
مردم مدينه يك صدا به شيون برخاستند و زنان بنىهاشم در خانۀ فاطمه گرد آمدند و چنان ضجّه زدند و ناله سر دادند كه نزديك بود مدينه از ضجّۀ آنها به لرزه در آيد. آنان مىگفتند: اى بانوى ما! اى دختر رسول خدا! مردم همانند يال اسب [يكى پس از ديگرى] سوى على عليه السلام مىآمدند كه نشسته بود و حسن وحسين عليهما السلام در برابرش مىگريستند. مردم هم از گريۀ آن دو مىگريستند. امّ كلثوم كه پوشيه بر صورت داشت و لباس بلندش بر زمين كشيده مىشد و ردائى بر تن داشت آمد و مىگفت: اى پدر جان! اى رسول خدا! حقيقتاً ما الآن تو را از دست داديم كه ديگر ديدارى از پس آن نخواهد بود. مردم گرد آمدند و نشستند و اميد داشتند و منتظر بودند پيكر فاطمه عليها السلام را بيرون آورده شود تا بر آن نماز بخوانند كه ابوذر آمد و گفت: بازگرديد! تشييع دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله امشب به تأخير افتاد. مردم برخاستند و رفتند.وقتى چشمها [با خواب] آرام گرفتند و پاسى از شب گذشت، على و حسن و حسين عليهم السلام و عمار، مقداد و عقيل و زبير و ابوذر و سلمان و بُرَيدَه و شمارى از بنىهاشم و وابستگان نزديك فاطمه عليها السلام را تشييع كردند و بر او نماز خواندند و او را شبانه دفن كردند.
نظرات