پایگاه رسمی میثم مطیعی پایگاه رسمی میثم مطیعی، Meysam motiee ، گمنام ، Gomanm ، میثاق ، Misaq

دهه اول محرم

 (برنامه حاج میثم مطیعی در دهه اول محرم) 

« عزاداری شب های دهه اول مـحرم » 

سخنران: حجت الاسلام دکتر رفیعی
پنجشنبه ۵ تیر تا شنبه ۱۴ تیر ماه ۱۴۰۴
(به مدت ۱۰ شب) - از نماز مغرب و عشاء

مكان: تهران، میدان شيخ بهایی، ده ونک

امامزاده قاضی الصابر (علیه‌السّلام)

«هیأت آیین حسینی»

مقتل حضرت قاسم بن الحسن (ع)

بسم الله الرّحمن الرّحیم
مرحوم مجلسی در بحار الأنوار؛ ج‏45 ؛ ص 34-36، روایت کرده است:
.... القاسم بن الحسن ع و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم فلما نظر الحسين إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين ع في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول‏
إن تنكروني فأنا ابن الحسن‏ سبط النبي المصطفى و المؤتمن‏
هذا حسين كالأسير المرتهن‏ بين أناس لا سقوا صوب المزن‏

و كان وجهه كفلقة القمر فقاتل قتالا شديدا حتى قتل على صغره خمسة و ثلاثين رجلا قال حميد كنت في عسكر ابن سعد فكنت أنظر إلى هذا الغلام عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسى أنه كان اليسرى فقال عمرو بن سعد الأزدي و الله لأشدن عليه فقلت سبحان الله و ما تريد بذلك و الله لو ضربني ما بسطت إليه يدي يكفيه هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه قال و الله لأفعلن فشد عليه فما ولى حتى ضرب رأسه بالسيف و وقع الغلام لوجهه و نادى يا عماه.
قال فجاء الحسين كالصقر المنقض فتخلل الصفوف و شد شدة الليث الحرب فضرب عمرا قاتله بالسيف فاتقاه بيده فأطنها من المرفق فصاح ثم تنحى عنه و حملت خيل أهل الكوفة ليستنقذوا عمرا من الحسين فاستقبلته بصدورها و جرحته بحوافرها و وطئته حتى مات الغلام‏ فانجلت الغبرة فإذا بالحسين قائم على رأس الغلام و هو يفحص برجله فقال الحسين يَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبَكَ أَوْ يُجِيبَكَ فَلَا يُعِينَكَ أَوْ يُعِينَكَ فَلَا يُغْنِي عَنْكَ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ.
ثم احتمله فكأني أنظر إلى رجلي الغلام يخطان في الأرض و قد وضع صدره على صدره فقلت في نفسي ما يصنع فجاء حتى ألقاه بين القتلى من أهل بيته.
ثم قال اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تُغَادِرْ مِنْهُمْ‏ أَحَداً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً صَبْراً يَا بَنِي عُمُومَتِي صَبْراً يَا أَهْلَ بَيْتِي لَا رَأَيْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَدا.

قاسم بن حسن كه نوجوان و نابالغ بود، به ميدان آمد. هنگامى كه حسين عليه السلام به او نگريست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گريستند كه هر دو از حال رفتند. سپس جوان، اجازه پيكار خواست و عمويش حسين عليه السلام، از اجازه دادن، خوددارى كرد. جوان، پيوسته دست و پاى حسين عليه السلام را مى‌بوسيد و از او اجازه مى‌خواست تا به او اجازه داد. او به ميدان آمد و در حالى كه اشك‌هايش بر گونه‌هايش روان بود، چنين مى‌خواند:
اگر مرا نمى‌شناسيد، من شاخه حسنم
نواده پيامبرِ برگزيده و امين.
اين، حسين است، به سان اسيرى در بند
ميان مردمى كه خدا كُند از آب باران ننوشند!
سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه مى‌مانْد. جنگيد و با وجود كمىِ سنّش، ٣٥ مرد را كُشت.
حُمَيد بن مسلم، گفته است: من در لشكر ابن سعد بودم و به آن جوان، مى‌نگريستم. او پيراهنى و بالاپوش و كفش‌هايى داشت كه بندِ يك لنگه‌اش پاره بود، و از ياد نبرده‌ام كه لنگه چپ آن بود.
عمرو بن سعد ازْدى گفت: به خدا سوگند، بر او حمله مى‌برم!
به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه مى‌خواهى‌؟! كشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته‌اند، براى تو بس است.
گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد!
آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشير، بر سرش زد و آن جوان، به صورت [بر زمين] افتاد و فرياد برآورد: اى عمو جان!
حسين عليه السلام، مانند باز شكارى، نگاهى به او انداخت و خود را به صفوف دشمن‌زد و مانند شيرى خشمگين، حمله كرد و عمرو را با شمشير زد. او دستش را جلوى
آن گرفت و از آرنج، قطع شد. فريادى كشيد و از امام عليه السلام، كناره گرفت. سواران كوفه، براى نجات وى، يورش آوردند؛ امّا او در جلوى سينه اسب‌ها قرار گرفت و اسب‌ها، او را لگدمال كردند تا مُرد.
غبار [نبرد] كه فرو نشست، حسين عليه السلام بر بالاى سرِ جوان، ايستاده بود و او، پاهايش را از شدّت درد، به زمين مى‌كشيد. حسين عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران مى‌آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و كمكى نتواند به تو بكند يا كمكت كند، امّا به تو سودى نبخشد. از رحمت خدا دور باشند كسانى كه تو را كُشتند! واى بر كُشنده تو!».
سپس او را بُرد، و گويى مى‌بينم كه پاهاى آن جوان، بر زمين كشيده مى‌شود و حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه مى‌كند؟ او را آورد و كنار شهيدان و كشتگان از خاندانش نهاد.
آن گاه، سر به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! همه آنها را به شمار آور و يك تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را ميامرز! اى عموزادگان! شكيبايى كنيد. اى خاندان من! شكيبا باشيد كه ديگر پس از امروز، هيچ خوارى‌اى نخواهيد ديد!».
ردیف عنوان فایل حجم پخش آنلاین دانلود
۱
وداع قاسم بن الحسن (ع) با عمو و رجز خواندن برای دشمن (مقتل)
8.95 MB
دانلود صوت
۲
مقتل حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام)
5.93 MB
دانلود صوت
۳
وداع قاسم بن الحسن (ع) با عمو و رجز خواندن برای دشمن (مقتل)
8.95 MB
دانلود صوت
۴
مقتل حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام)
5.93 MB
دانلود صوت