زندانیِ مظلوم
ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد
از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد
زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید
آسمان زندانیی مظلومتر از من ندارد
آنچنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر
دست من تابی که غُل بردارد از گردن ندارد
کس نگوید آخر ای بیدادگر صیاد، بس کن
مرغ بال و پرشکسته در قفس کشتن ندارد
دوستان یاد آورید از گریۀ ویران نشینی
کو تسلایی به غیر از خندۀ دشمن ندارد
نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف
او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد
او دگر نشکسته دَرهم استخوان ساق پایش
او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد
زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید
آسمان زندانیی مظلومتر از من ندارد
آنچنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر
دست من تابی که غُل بردارد از گردن ندارد
کس نگوید آخر ای بیدادگر صیاد، بس کن
مرغ بال و پرشکسته در قفس کشتن ندارد
دوستان یاد آورید از گریۀ ویران نشینی
کو تسلایی به غیر از خندۀ دشمن ندارد
نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف
او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد
او دگر نشکسته دَرهم استخوان ساق پایش
او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
نظرات