رسیدهام به تو در اربعین دلتنگی
سلام بر تو که خاک تو قبلهگاه دل است
سلام بر تو که آب از لبان تو خجل است
سر مزار تو در سرزمین دلتنگی
رسیدهام به تو در اربعین دلتنگی
منم همانکه شده پاسدار مکتب تو
منم عزیز دلم، خواهر تو، زینب تو
نگاه کن که ز راهی دراز میآیم
شکسته رفتهام و سرفراز میآیم
اگرچه از سفری بی کرانه برگشتم
ببین ز معرکهها فاتحانه برگشتم
ببین که بعد تو از عشق دلبری کردم
که من ز شام غریبان پیمبری کردم
تویی حسین که دین خداست مدیونت
منم که بوده به دوشم رسالت خونت
بقای نام تو ای عشق! حاصل من بود
یزید کیست؟ که شیطان مقابل من بود
ز خطبههای علیوار، کفر حیران شد
به ذوالفقار زبان، کاخ ظلم ویران شد
کنون به سوی تو برگشتهام ز هنگامه
بخوان ز حال دلم شرح این سفرنامه
چه گویمت که چهل روز، روز من شب بود
شب فراق فراتر ز صبر زینب (س) بود
چهل شب است که هر شب به انتظار گذشت
چهل شبی که چهل سال آزگار گذشت
خودت که از همهی ماجرا خبر داری
چگونه رفتهام از کربلا، خبر داری؟
خمیده مثل رکوع نماز میرفتیم
سوار بر شتر بی جهاز میرفتیم
جراحت ارثیهی دختران زهرا (س) شد
نوازش رخشان باد داغ صحرا شد
شبیه برگ ز بالای ناقه افتادند
جواب گریهی ما را به کعب نی دادند
صدای شیون زنجیرهای آهن، آه
شدند بسته همه دستها به گردن، آه
برایت از چه بگویم؟ ز شام یا کوفه
مصیبت سر ما روضهای است مکشوفه
چقدر مردم بر پشت بام دل سنگند
که با سر به روی نیزه نیز میجنگند
چقدر بین من و گیسوی تو فاصله بود
فراز نیزه سرت لابلای قافله بود
ز نیزه کوچه و بازار شام را دیدی؟
عبور قافله در ازدحام را دیدی؟
به میهمانی نامحرمان مرا بردند
شنیدی آیهی تطهیر را کجا بردند؟
کنایه فهم ز حرفم جواب میگیرد
که آفتاب ز نورش حجاب میگیرد
میان تشت طلا دیدهایم غربت را
و خیزران به چه وضعی شکست حرمت را
امان ز بزم یزید و مصیبت و رنجش
سر مطهر تو در کنار شطرنجش
شکسته بود چو دندان تو دل من هم
در آن میانه که جاری شد اشک دشمن هم
شاعر: محمد رسولی
سلام بر تو که آب از لبان تو خجل است
سر مزار تو در سرزمین دلتنگی
رسیدهام به تو در اربعین دلتنگی
منم همانکه شده پاسدار مکتب تو
منم عزیز دلم، خواهر تو، زینب تو
نگاه کن که ز راهی دراز میآیم
شکسته رفتهام و سرفراز میآیم
اگرچه از سفری بی کرانه برگشتم
ببین ز معرکهها فاتحانه برگشتم
ببین که بعد تو از عشق دلبری کردم
که من ز شام غریبان پیمبری کردم
تویی حسین که دین خداست مدیونت
منم که بوده به دوشم رسالت خونت
بقای نام تو ای عشق! حاصل من بود
یزید کیست؟ که شیطان مقابل من بود
ز خطبههای علیوار، کفر حیران شد
به ذوالفقار زبان، کاخ ظلم ویران شد
کنون به سوی تو برگشتهام ز هنگامه
بخوان ز حال دلم شرح این سفرنامه
چه گویمت که چهل روز، روز من شب بود
شب فراق فراتر ز صبر زینب (س) بود
چهل شب است که هر شب به انتظار گذشت
چهل شبی که چهل سال آزگار گذشت
خودت که از همهی ماجرا خبر داری
چگونه رفتهام از کربلا، خبر داری؟
خمیده مثل رکوع نماز میرفتیم
سوار بر شتر بی جهاز میرفتیم
جراحت ارثیهی دختران زهرا (س) شد
نوازش رخشان باد داغ صحرا شد
شبیه برگ ز بالای ناقه افتادند
جواب گریهی ما را به کعب نی دادند
صدای شیون زنجیرهای آهن، آه
شدند بسته همه دستها به گردن، آه
برایت از چه بگویم؟ ز شام یا کوفه
مصیبت سر ما روضهای است مکشوفه
چقدر مردم بر پشت بام دل سنگند
که با سر به روی نیزه نیز میجنگند
چقدر بین من و گیسوی تو فاصله بود
فراز نیزه سرت لابلای قافله بود
ز نیزه کوچه و بازار شام را دیدی؟
عبور قافله در ازدحام را دیدی؟
به میهمانی نامحرمان مرا بردند
شنیدی آیهی تطهیر را کجا بردند؟
کنایه فهم ز حرفم جواب میگیرد
که آفتاب ز نورش حجاب میگیرد
میان تشت طلا دیدهایم غربت را
و خیزران به چه وضعی شکست حرمت را
امان ز بزم یزید و مصیبت و رنجش
سر مطهر تو در کنار شطرنجش
شکسته بود چو دندان تو دل من هم
در آن میانه که جاری شد اشک دشمن هم
شاعر: محمد رسولی
نظرات