عطر ریحانه و نیایش تو
عطر ریحانه و نيايش تو
شب و تصویر تازهای از زن
از تو و آه تو که سرشار است؛
شب چگونه است؟ چشم ما روشن!
بس که محبوبههای این عالم
به تو ای عطر ناب منسوباند
نزد پیغمبر از جهان ما
زن و عطر و نماز محبوباند
آه اما تو در جهان ما
به نمازی نشسته دل بستی
و برای تو مثل دستاست
سادهتر چرخ میخورد هستی
سادهتر از تو اشکهایت بود
-هرچه زخمت عمیق و کاری شد-
قطره قطره به خاک افتاد و
آسمان روی خاک جاری شد...
شب میان فرشتگان بودی
بال در بال روشن آنها
روز اما کسی نمیفهمید
راز تنهایی شگفتت را
از سپید و سیاه؛ از دنیا
جامه سادگیست تنپوشت
چشمه آفتاب مقصد تو
تسمه مشک تشنه بر دوشت
(و پدر رفت و جای خالی او
چشمهای تو انتخاب شدند
از جوار تو نور نوشیدند
پسرانت که آفتاب شدند)
زخمهایت نهان نمیمانند
دم به دم تازه میشوند آنها
من و گریه مترجم زخمیم
به زبانهای زندۀ دنیا
ای که دنیا به تو نمیآید
مرگ از جان تو چه میخواهد
تا ابد هم که مرگ جان بکند
چیزی از بودنت نمیکاهد
بیتو شاید تمام پنجرهها
رو به دیوار و سنگ باز شوند
خانههایش گماند یا گورند
کوچههایی که بینماز شوند
ما که در خیل دوستدارانت
در صف آخرین ایشانیم
«هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم»
شاعر: سيد اكبر ميرجعفري
شب و تصویر تازهای از زن
از تو و آه تو که سرشار است؛
شب چگونه است؟ چشم ما روشن!
بس که محبوبههای این عالم
به تو ای عطر ناب منسوباند
نزد پیغمبر از جهان ما
زن و عطر و نماز محبوباند
آه اما تو در جهان ما
به نمازی نشسته دل بستی
و برای تو مثل دستاست
سادهتر چرخ میخورد هستی
سادهتر از تو اشکهایت بود
-هرچه زخمت عمیق و کاری شد-
قطره قطره به خاک افتاد و
آسمان روی خاک جاری شد...
شب میان فرشتگان بودی
بال در بال روشن آنها
روز اما کسی نمیفهمید
راز تنهایی شگفتت را
از سپید و سیاه؛ از دنیا
جامه سادگیست تنپوشت
چشمه آفتاب مقصد تو
تسمه مشک تشنه بر دوشت
(و پدر رفت و جای خالی او
چشمهای تو انتخاب شدند
از جوار تو نور نوشیدند
پسرانت که آفتاب شدند)
زخمهایت نهان نمیمانند
دم به دم تازه میشوند آنها
من و گریه مترجم زخمیم
به زبانهای زندۀ دنیا
ای که دنیا به تو نمیآید
مرگ از جان تو چه میخواهد
تا ابد هم که مرگ جان بکند
چیزی از بودنت نمیکاهد
بیتو شاید تمام پنجرهها
رو به دیوار و سنگ باز شوند
خانههایش گماند یا گورند
کوچههایی که بینماز شوند
ما که در خیل دوستدارانت
در صف آخرین ایشانیم
«هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم»
شاعر: سيد اكبر ميرجعفري
نظرات