پیرمردی که حضرت جبریل، زائر غربت نگاهش بود
پیرمردی که حضرت جبریل
زائر غربت نگاهش بود
کوچه ها را همین که طی می کرد
صد فرشته کنار راهش بود
با ارادت تمامی ارکان
پیش پایش خشوع می کردند
بر قد و قامت کهنسالی
آسمان ها رکوع می کردند
نفس قدسی پر اعجازش
مایه ی اعتبار عیسی بود
جانماز «فرشته بارانش»
افتخار تبار عیسی بود
حرف هایش برادر قرآن
سخنش بوی انّما می داد
از همان مال فاطمی خودش
خرجی راه کربلا می داد
در و دیوار خانه ی آقا
وقت مرثیه های عاشوراست
به خدا خانه نیست این خانه
این حسینیّه ی بنی الزهراست
این حسینیّه ای است که مردم
از حضورش ستاره می گیرند
هر شب جمعه بین این خانه
روضه ی شیر خواره می گیرند
از سر بی کسی و بی یاری
در و دیوار خانه یارش شد
بهر غم های مادرش آن قدر
گریه کرد عاقبت دچارش شد
آی مردم دویدن آقا
از نفس های خسته اش پیداست
آی مردم شکستگی دلش
از صدای شکسته اش پیداست
خوب شد شب شد و تو را بردند
دور تا دور شهر گرداندند
خوب شد در شلوغی این شهر
کوچه کوچه تو را نچرخاندند
گریه کردی و زیر لب گفتی
این تو و ریسمان و این سر من
آه .... پیراهنم شده خاکی
آه .... افتاده است پیکر من
زائر غربت نگاهش بود
کوچه ها را همین که طی می کرد
صد فرشته کنار راهش بود
با ارادت تمامی ارکان
پیش پایش خشوع می کردند
بر قد و قامت کهنسالی
آسمان ها رکوع می کردند
نفس قدسی پر اعجازش
مایه ی اعتبار عیسی بود
جانماز «فرشته بارانش»
افتخار تبار عیسی بود
حرف هایش برادر قرآن
سخنش بوی انّما می داد
از همان مال فاطمی خودش
خرجی راه کربلا می داد
در و دیوار خانه ی آقا
وقت مرثیه های عاشوراست
به خدا خانه نیست این خانه
این حسینیّه ی بنی الزهراست
این حسینیّه ای است که مردم
از حضورش ستاره می گیرند
هر شب جمعه بین این خانه
روضه ی شیر خواره می گیرند
از سر بی کسی و بی یاری
در و دیوار خانه یارش شد
بهر غم های مادرش آن قدر
گریه کرد عاقبت دچارش شد
آی مردم دویدن آقا
از نفس های خسته اش پیداست
آی مردم شکستگی دلش
از صدای شکسته اش پیداست
خوب شد شب شد و تو را بردند
دور تا دور شهر گرداندند
خوب شد در شلوغی این شهر
کوچه کوچه تو را نچرخاندند
گریه کردی و زیر لب گفتی
این تو و ریسمان و این سر من
آه .... پیراهنم شده خاکی
آه .... افتاده است پیکر من
نظرات