چهل منزل زیارت کرده ام ماه جمالت را
اگر چه با اسارت، کوچ از این دشت بلا کردم
نه تنها شهر کوفه شام را هم کربلا کردم
صفایم کربلا و مروه شام، اسم تو لبّیکم
شروع سعی از گودال تا طشت طلا کردم
چهل منزل زیارت کرده ام ماه جمالت را
چهل منزل در نماز شب تو را هر شب دعا کردم
به اجرای وصیّت های تو تنها کمر بستم
جفا بعد از جفا دیدم به عهد خود وفا کردم
جدا شد بند بندم در کنار قتلگاه از هم
دمی که دخترت را از روی نعشت جدا کردم
دلم در قتلگه بودو دم دروازه ی کوفه
جمالت را زیارت بر فراز نیزه ها کردم
تو از بالای نی با چشم خود با من سخن گفتی
من از محمل تو را با فرق خونینم صدا کردم
تو با آوای قرآن معجز ختم رسل کردی
من از یک خطبه اعجاز علیِ مرتضی کردم
امام من تو بودی تا سر بشکسته ات دیدم
به محمل سر شکستم بر امامم اقتدا کردم
نمی دانم چگونه بی تو رفتم بی تو برگشتم
نمی پرسی چه ها دیدم چه گفتم چه ها کردم؟
نماز شب نشسته خواندم امّا روز، استادم
به شمشیر بیانم نهضتی دیگر به پا کردم
به دست بسته در بزم یزید بی حیا رفتم
ولی از دست زین العابدین زنجیر وا کردم
غریبیِّ علیّ و فاطمه بر من مجسّم شد
شبی که دخترت را دفن در ویران سرا کردم
کنارطشت زر دیدم که زهرا بر تو می گرید
گریبان چاک دادم با صاحب عزا کردم
اگر چه قامتم خم شد قیامت کرد هر گامم
به جان مادرم حقّ قیامت را ادا کردم
مرا در مجلس نامحرمان دیدی زطشت زر
نگاهم کردی و از گریه ی چشمت حیا کردم
سفیر کوچکت در شام ماند و از برای او
سفارت خانه ای با وسعت عالم بنا کردم
شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار
نه تنها شهر کوفه شام را هم کربلا کردم
صفایم کربلا و مروه شام، اسم تو لبّیکم
شروع سعی از گودال تا طشت طلا کردم
چهل منزل زیارت کرده ام ماه جمالت را
چهل منزل در نماز شب تو را هر شب دعا کردم
به اجرای وصیّت های تو تنها کمر بستم
جفا بعد از جفا دیدم به عهد خود وفا کردم
جدا شد بند بندم در کنار قتلگاه از هم
دمی که دخترت را از روی نعشت جدا کردم
دلم در قتلگه بودو دم دروازه ی کوفه
جمالت را زیارت بر فراز نیزه ها کردم
تو از بالای نی با چشم خود با من سخن گفتی
من از محمل تو را با فرق خونینم صدا کردم
تو با آوای قرآن معجز ختم رسل کردی
من از یک خطبه اعجاز علیِ مرتضی کردم
امام من تو بودی تا سر بشکسته ات دیدم
به محمل سر شکستم بر امامم اقتدا کردم
نمی دانم چگونه بی تو رفتم بی تو برگشتم
نمی پرسی چه ها دیدم چه گفتم چه ها کردم؟
نماز شب نشسته خواندم امّا روز، استادم
به شمشیر بیانم نهضتی دیگر به پا کردم
به دست بسته در بزم یزید بی حیا رفتم
ولی از دست زین العابدین زنجیر وا کردم
غریبیِّ علیّ و فاطمه بر من مجسّم شد
شبی که دخترت را دفن در ویران سرا کردم
کنارطشت زر دیدم که زهرا بر تو می گرید
گریبان چاک دادم با صاحب عزا کردم
اگر چه قامتم خم شد قیامت کرد هر گامم
به جان مادرم حقّ قیامت را ادا کردم
مرا در مجلس نامحرمان دیدی زطشت زر
نگاهم کردی و از گریه ی چشمت حیا کردم
سفیر کوچکت در شام ماند و از برای او
سفارت خانه ای با وسعت عالم بنا کردم
شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار
نظرات