لب بستهام ز هر چه به جز گفت و گوی تو
لب بسته ام ز هرچه به جز گفت و گوی تو
دل شسته ام ز هرچه به جز نقش روی تو
گر بگذری ز خاکم و گویی تو را که کشت
فریاد خیزداز کفنم کآرزوی تو
منت ز خضر گو به سکندر کِشد که من
آب حیات جسته ام از خاک کوی تو
دل را ز اضطراب به هر سمت می کشم
مانند قبله یاب که گردد به سوی تو
ترسم به زیر خاک رود آه عاقبت
هم حسرت دل من و هم آرزوی تو
شاعر: مرحوم استاد جلال الدین همایی
دل شسته ام ز هرچه به جز نقش روی تو
گر بگذری ز خاکم و گویی تو را که کشت
فریاد خیزداز کفنم کآرزوی تو
منت ز خضر گو به سکندر کِشد که من
آب حیات جسته ام از خاک کوی تو
دل را ز اضطراب به هر سمت می کشم
مانند قبله یاب که گردد به سوی تو
ترسم به زیر خاک رود آه عاقبت
هم حسرت دل من و هم آرزوی تو
شاعر: مرحوم استاد جلال الدین همایی
نظرات