خبر دارم که مهمان منی امشب پدر جان
خبر دارم که مهمان منی امشب پدر جان
ببین ویرانه را با زخم تن کردم چراغان
تو بنشین روبرویم، مپرس از رنگ و رویم
به روی من نیاور، اگر آشفته مویم
تو حق داری آه، که نشناسیام، منم من دختر تو
تو هم حق بده، که نشناسمت، چه آمد بر سر تو...
***
سه غم آمد به جانم هر سه یکبار ای پدر جان
غریبی و اسیری و غم یار ای پدر جان
غریبی و اسیری چاره داره، چاره داره
غم یار و غم یار ای پدر جان
مپرس از روی نیلی، مپرس از جای سیلی
مپرس از گوشواره، نه از این گوش پاره
نظر کن فقط، به این سرخیِ، گُلِ پیراهن من
بیا ای پدر، کنون سر بنه، به روی دامن من
شاعر: محمد مهدی سیار
ببین ویرانه را با زخم تن کردم چراغان
تو بنشین روبرویم، مپرس از رنگ و رویم
به روی من نیاور، اگر آشفته مویم
تو حق داری آه، که نشناسیام، منم من دختر تو
تو هم حق بده، که نشناسمت، چه آمد بر سر تو...
***
سه غم آمد به جانم هر سه یکبار ای پدر جان
غریبی و اسیری و غم یار ای پدر جان
غریبی و اسیری چاره داره، چاره داره
غم یار و غم یار ای پدر جان
مپرس از روی نیلی، مپرس از جای سیلی
مپرس از گوشواره، نه از این گوش پاره
نظر کن فقط، به این سرخیِ، گُلِ پیراهن من
بیا ای پدر، کنون سر بنه، به روی دامن من
شاعر: محمد مهدی سیار
نظرات