اگر بناست ببینی مرا بیا گودال
به روی دل، غم و داغ تو را گذاشته ام
به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام
برای آن که مرا غُصه ی تو پیر کند
به روی کلّ جوانیم پا گذاشته ام
برای آن که بگویم هنوز فکر توام
ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام
شکسته تر شده این دل، دل بدون حسین
شکسته تر شده هر چه دوا گذاشته ام
اگر بناست ببینی مرا بیا گودال
که خویش را لب گودال جا گذاشته ام
هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است
گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام
نشد اگر چه تنت را کفن کنم اما
هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام
شاعر: علی اکبر لطیفیان
به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام
برای آن که مرا غُصه ی تو پیر کند
به روی کلّ جوانیم پا گذاشته ام
برای آن که بگویم هنوز فکر توام
ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام
شکسته تر شده این دل، دل بدون حسین
شکسته تر شده هر چه دوا گذاشته ام
اگر بناست ببینی مرا بیا گودال
که خویش را لب گودال جا گذاشته ام
هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است
گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام
نشد اگر چه تنت را کفن کنم اما
هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام
شاعر: علی اکبر لطیفیان
نظرات