آنکه ما را کرده است آزاد خود زندانی است
امشب از داغ عزیزی چشم ما بارانی است
کشتی ما غرق در این ساحل طوفانی است
جسم و جان ما فدای غربت این سلسله
آنکه ما را کرده است آزاد خود زندانی است
بس کرامت دیده از زندانی مظلوم خود
آنکه شغلش سالهای سال زندانبانی است
دشمنانش نیز در جشن اند و زهرا در عزا
حال و روز دوستانش بی سر و سامانی است
مشهد و قم غرق سوزند و مدینه غرق آه
هر غریبی در حریمی گرم روضه خوانی است
روزگاری دست مادر را و روزی دست تو
غم از آن دستی که از ما خوبتر میدانی است
شاعر: جواد شیخ الاسلامی
کشتی ما غرق در این ساحل طوفانی است
جسم و جان ما فدای غربت این سلسله
آنکه ما را کرده است آزاد خود زندانی است
بس کرامت دیده از زندانی مظلوم خود
آنکه شغلش سالهای سال زندانبانی است
دشمنانش نیز در جشن اند و زهرا در عزا
حال و روز دوستانش بی سر و سامانی است
مشهد و قم غرق سوزند و مدینه غرق آه
هر غریبی در حریمی گرم روضه خوانی است
روزگاری دست مادر را و روزی دست تو
غم از آن دستی که از ما خوبتر میدانی است
شاعر: جواد شیخ الاسلامی
نظرات