زیر لب می گفت آقا کوفه نیا
کنار یه دیوار غریبونه تا نشست
بغضش با گریه شکست
با چشم تر شِکوِه میکرد
از مردم دنیا پرست
شِکوِه میکرد برای مولا، از ستم و جفای کوفه
مثل سراب دروغه آقا، وعدههای وفای کوفه
زیرلب میگفت: آقا کوفه نیا، انگاری از حالا
توو گوشش میپیچید این صدا:
قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان وَ الحَجَرِ وَ العَصا(1)
مظلومٌ عطشانٌ بکربلا
توی کوچه ریختن آتیش و سنگ رو سرش
زخمی شد بال و پرش
تنها شد یه گوشه ای
حلقه زدن دور و برش
حلقه زدن دوروبرش با نیزه و سنگ با تیر و دشنه
گریه میکرد برا حسین و روضه میخوند با لب تشنه
انگاری میدید خورشید زینب و بالای نیزهها
توو گوشش میپیچید این صدا:
قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان وَ الحَجَرِ وَ العَصا
مظلومٌ عطشانٌ بکربلا
شاعر: محمد رضا رضایی
بغضش با گریه شکست
با چشم تر شِکوِه میکرد
از مردم دنیا پرست
شِکوِه میکرد برای مولا، از ستم و جفای کوفه
مثل سراب دروغه آقا، وعدههای وفای کوفه
زیرلب میگفت: آقا کوفه نیا، انگاری از حالا
توو گوشش میپیچید این صدا:
قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان وَ الحَجَرِ وَ العَصا(1)
مظلومٌ عطشانٌ بکربلا
توی کوچه ریختن آتیش و سنگ رو سرش
زخمی شد بال و پرش
تنها شد یه گوشه ای
حلقه زدن دور و برش
حلقه زدن دوروبرش با نیزه و سنگ با تیر و دشنه
گریه میکرد برا حسین و روضه میخوند با لب تشنه
انگاری میدید خورشید زینب و بالای نیزهها
توو گوشش میپیچید این صدا:
قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان وَ الحَجَرِ وَ العَصا
مظلومٌ عطشانٌ بکربلا
شاعر: محمد رضا رضایی
نظرات