فاطمیون، زینبیون را به میدان میکشد
نقشی از گلهای آبی روی ایوان میکشد
آسمانها را به آغوش خراسان میکشد
طرحی از فیروزه میریزد به چشمان حرم
صحن گوهرشاد را در زیر باران میکشد
با پر چادرنمازش آسمان صبح را
دختر خورشید تا دربار سلطان میکشد
هوش از سر میبرد عطر نسیم هر رواق
عشق را در هر قدم با خود خرامان میکشد
شهر دلگیر و پر از دلواپسی، بیداد، زور
غصه را هر گوشهای پیدا و پنهان میکشد
بادها خاکستریتر، گرگرفته، داغتر
این چه آشوبیست دریا را به طوفان میکشد؟!
از شکوه صخرهها هرگز نکاهد ذرهای
از سر زنها اگر چادر رضاخان میکشد
زیر چکمه میبرد آیینه را اینجا غزل
ریسههای اشک را هر سو پریشان میکشد
میدود فصل خزان در برگوبار باغها
بر لب هر سوسن آسیمهسر جان میکشد
صحنه را آیات نور از هر طرف پر میکند
تیرگی از ظن خود، خط روی قرآن میکشد
نقش سرخی مینشیند روی کاشیهای سبز
در حرم گلبرگهای گل فراوان میکشد
خون این گلبرگها در روزگاری دورتر
فاطمیون، زینبیون را به میدان میکشد
آسمانها را به آغوش خراسان میکشد
طرحی از فیروزه میریزد به چشمان حرم
صحن گوهرشاد را در زیر باران میکشد
با پر چادرنمازش آسمان صبح را
دختر خورشید تا دربار سلطان میکشد
هوش از سر میبرد عطر نسیم هر رواق
عشق را در هر قدم با خود خرامان میکشد
شهر دلگیر و پر از دلواپسی، بیداد، زور
غصه را هر گوشهای پیدا و پنهان میکشد
بادها خاکستریتر، گرگرفته، داغتر
این چه آشوبیست دریا را به طوفان میکشد؟!
از شکوه صخرهها هرگز نکاهد ذرهای
از سر زنها اگر چادر رضاخان میکشد
زیر چکمه میبرد آیینه را اینجا غزل
ریسههای اشک را هر سو پریشان میکشد
میدود فصل خزان در برگوبار باغها
بر لب هر سوسن آسیمهسر جان میکشد
صحنه را آیات نور از هر طرف پر میکند
تیرگی از ظن خود، خط روی قرآن میکشد
نقش سرخی مینشیند روی کاشیهای سبز
در حرم گلبرگهای گل فراوان میکشد
خون این گلبرگها در روزگاری دورتر
فاطمیون، زینبیون را به میدان میکشد
نظرات