حال دعا را به ریا باخته ام
پاک در بندگی ام قافیه را باخته ام
فرصتی را که به من داد خدا، باخته ام
یک طرف دست تهی، از طرفی فرصت رفت
بازهم عمر دو سر باخته را باخته ام
من که از دوست به غیر از خودِ او خواسته ام
متن دل را به همین حاشیه ها باخته ام
مست از میکده ها سهم خودش را برده
من ولی حال دعا را به ریا باخته ام
نفس هر طور که میخواست مرا بازی داد
سر و پا را به همین بی سر و پا باخته ام
در پس پرده حنایم چقدر بی رنگ است
آبرویی که تو دادی همه جا ، باخته ام
باختن در همه اوقات ولیکن بد نیست
من دلم را به غم کرببلا باخته ام
باختم دل به حسین و به حقیقت بردم
سجده¬ی شکر کنم بس که به جا باخته ام
از همان بار که چشمم به ضریحش افتاد
دل جدا باخته و عقل جدا باخته ام
شاعر: موسی علیمرادی
فرصتی را که به من داد خدا، باخته ام
یک طرف دست تهی، از طرفی فرصت رفت
بازهم عمر دو سر باخته را باخته ام
من که از دوست به غیر از خودِ او خواسته ام
متن دل را به همین حاشیه ها باخته ام
مست از میکده ها سهم خودش را برده
من ولی حال دعا را به ریا باخته ام
نفس هر طور که میخواست مرا بازی داد
سر و پا را به همین بی سر و پا باخته ام
در پس پرده حنایم چقدر بی رنگ است
آبرویی که تو دادی همه جا ، باخته ام
باختن در همه اوقات ولیکن بد نیست
من دلم را به غم کرببلا باخته ام
باختم دل به حسین و به حقیقت بردم
سجده¬ی شکر کنم بس که به جا باخته ام
از همان بار که چشمم به ضریحش افتاد
دل جدا باخته و عقل جدا باخته ام
شاعر: موسی علیمرادی
نظرات