بگذر و بگذار، که بمانم که بمانم
بر سر خوانت بار دگر، آمادهام با دیدۀ تر
دیگر از این در، تو مرانم تو مرانم
یک نفسم تنها مگذار، من که ندارم راه فرار
بگذر و بگذار، که بمانم که بمانم
دل خستهام از خود، عمرم سپری شد
بیمددت چون به تو خود را برسانم
ای صاحب این ماه، یا حضرت دلخواه
نام خودت را تو نهادی، به دهانم
تشنگیام شد، فرصت ناب، تا که بگریم با تب آب
با لب خشکی که سپید است، که سپید است
خیمهگهی بی پشت و پناه، مادر ماتی، دیده به راه
ماهی سرخی که شهید است که شهید است
ای ماه درخشان، یا ساقی عطشان
آبرویت شد تن مَشکی که دریدهست
کو آن قد و بالا، آن قامت رعنا
امّ بنین از خبر او چه کشیدهست؟
شاعر: رضا وحیدزاده
دیگر از این در، تو مرانم تو مرانم
یک نفسم تنها مگذار، من که ندارم راه فرار
بگذر و بگذار، که بمانم که بمانم
دل خستهام از خود، عمرم سپری شد
بیمددت چون به تو خود را برسانم
ای صاحب این ماه، یا حضرت دلخواه
نام خودت را تو نهادی، به دهانم
تشنگیام شد، فرصت ناب، تا که بگریم با تب آب
با لب خشکی که سپید است، که سپید است
خیمهگهی بی پشت و پناه، مادر ماتی، دیده به راه
ماهی سرخی که شهید است که شهید است
ای ماه درخشان، یا ساقی عطشان
آبرویت شد تن مَشکی که دریدهست
کو آن قد و بالا، آن قامت رعنا
امّ بنین از خبر او چه کشیدهست؟
شاعر: رضا وحیدزاده
نظرات