زائر ز خود برون آی وقت سفر رسیده ...
زائر! ز خود برون آ، وقتِ سفر رسیده
پا در ره ولا بگذار
جابر! به سوگ مولا ماه صفر دمیده
خود را به جاده ها بسپار
به قلب سالک نیست/اثر ز بیم ِ بلا
ز خود سفر باید/ به سوی کرب و بلا
چه بیم اگر این ره/ سوی بلا افتد
خوشا سری کزتن/ به کربلا افتد
اگرچه ناقابلم سر من فدای راه حسین
به غیر سر مرکبی ندارم برای راه حسین
جابر! به جای زینب، جای رباب و لیلا
باید سفر کنی امروز
زائر! به جای شیعه، سوی مزار مولا
باید خطر کنی امروز
به نوحه و افغان/به جاده باید رفت
به یاد طفل حسین/ پیاده باید رفت
ببند احرامی/ که عید قربان است
مسیر کرب و بلا/ بدون پایان است
صبا! تو خود را، به صحن مولا، به آن سرا برسان
صدای ما را، سلام ما را، به کربلا برسان
داغ تو مرهمی تا صبح ابد ندارد
ای قبله ی دل عالم
الله اکبر از این ماتم که حد ندارد
الله اکبر از این غم
حبیب آمده بر/ حبیب می گرید
به غربتِ مردِ/ غریب می گرید
اگر که بی پاسخ/ سلامِ جابر بود
بدان بدونِ سر/ امامِ جابر بود
بمیرم آخر، بمیرم آخر، به غربت مولا
غریبِ مادر، فتاده بی سر، به دشت کرب و بلا
با خاطری غمین و با قامتی شکسته
در زیر بار ماتم ها
سوی مدینه آمد این کاروان خسته
بی ساربان خود اما
چه مجلسی برپا/ در این غم آباد است
که روضه خوان اینجا/ امام سجاد است
که سنگ می گرید/ که خاک می موید
دمی که زینب از/ حسین خود گوید
ز چله ی غم، نشد که زینب، دمی شود بیرون
چهل صباح و چهل مساء از غم تو گرید خون
شاعر: حسن صنوبری
پا در ره ولا بگذار
جابر! به سوگ مولا ماه صفر دمیده
خود را به جاده ها بسپار
به قلب سالک نیست/اثر ز بیم ِ بلا
ز خود سفر باید/ به سوی کرب و بلا
چه بیم اگر این ره/ سوی بلا افتد
خوشا سری کزتن/ به کربلا افتد
اگرچه ناقابلم سر من فدای راه حسین
به غیر سر مرکبی ندارم برای راه حسین
جابر! به جای زینب، جای رباب و لیلا
باید سفر کنی امروز
زائر! به جای شیعه، سوی مزار مولا
باید خطر کنی امروز
به نوحه و افغان/به جاده باید رفت
به یاد طفل حسین/ پیاده باید رفت
ببند احرامی/ که عید قربان است
مسیر کرب و بلا/ بدون پایان است
صبا! تو خود را، به صحن مولا، به آن سرا برسان
صدای ما را، سلام ما را، به کربلا برسان
داغ تو مرهمی تا صبح ابد ندارد
ای قبله ی دل عالم
الله اکبر از این ماتم که حد ندارد
الله اکبر از این غم
حبیب آمده بر/ حبیب می گرید
به غربتِ مردِ/ غریب می گرید
اگر که بی پاسخ/ سلامِ جابر بود
بدان بدونِ سر/ امامِ جابر بود
بمیرم آخر، بمیرم آخر، به غربت مولا
غریبِ مادر، فتاده بی سر، به دشت کرب و بلا
با خاطری غمین و با قامتی شکسته
در زیر بار ماتم ها
سوی مدینه آمد این کاروان خسته
بی ساربان خود اما
چه مجلسی برپا/ در این غم آباد است
که روضه خوان اینجا/ امام سجاد است
که سنگ می گرید/ که خاک می موید
دمی که زینب از/ حسین خود گوید
ز چله ی غم، نشد که زینب، دمی شود بیرون
چهل صباح و چهل مساء از غم تو گرید خون
شاعر: حسن صنوبری
نظرات