واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
بهشت روتو تا بهم نشون دادن
به پهنهی زمینم آسمون دادن
با سپر عشق تو بین آتیشا بهم امون دادن
وَ لَو قُـطِّعتُ ، وَ لَو حُـرِّقتُ
وَ لَو بِالسَّیف ألفَ مَـرّةٍ قُـتِّـلتُ
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا [1]
توو آتیش بلا بگو برو میرم
به جنگ فتنه ها بگو برو میرم
سرم رو میدم اما ننگ ذلتو
تا ابد نمی گیرم
به سوز آهِت، به روی ماهِت
به خون سرخ ستاره های راهِت
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
محاله از ولایتت جدا بشم
هزار مرتبه م اگه فدا بشم
جدایی از تو آتیش جهنمه... حتی خوابشم
منم آوردی، ازت ممنونم
من این عشق و زندگی رو بت مدیونم
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
تو دستمو گرفتی که خدایی شم
با روضه های کربلات توو آتیشم
ایشالله آخرش کنار قتلگات برات فدا میشم
اباعبدلله / بهشتی والله
نمی خوام بی عشقت عالمو ثارالله
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
از اون شبی که اسمتو صدا زدم
به زرق و برق دنیا پشت پا زدم
که قید عالمو به جامی از بلای کربلا زدم
وَ لَو قُـطِّعتُ ، وَ لَو حُـرِّقتُ
وَ لَو بِالسَّیف ألفَ مَـرّةٍ قُـتِّـلتُ
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
شاعر و نغمه پرداز: اکبر شیخی
...............................................................................
[1] تاريخ طبري
قالَ: فَأَخَذَ يَدنو مِن حُسَينٍ قَليلًا قَليلًا.
فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ يُقالُ لَهُ المُهاجِرُ بنُ أوسٍ: ما تُريدُ يَابنَ يَزيدَ؟ أتُريدُ أن تَحمِلَ؟ فَسَكَتَ و أخَذَهُ مِثلُ العُرَواءِ.
فَقالَ لَهُ: يَابنَ يَزيدَ! وَاللّهِ إنَّ أمرَكَ لَمُريبٌ، وَاللّهِ ما رَأَيتُ مِنكَ في مَوقِفٍ قَطُّ مِثلَ شَيءٍ أراهُ الآنَ، ولَو قيلَ لي: مَن أشجَعُ أهلِ الكوفَةِ رَجُلًا ما عَدَوتُكَ، فَما هذَا الَّذي أرى مِنكَ؟ قالَ: إنّي وَاللّهِ اخَيِّرُ نَفسي بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، ووَاللّهِ لا أختارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيئا ولَو قُطِّعتُ وحُرِّقتُ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَينٍ عليه السلام.
حر كم كم به حسين عليه السلام نزديك شد. مردى از قبيلهاش به نام مهاجر بن اوس، به او گفت: اى ابن يزيد! چه مىكنى؟ مىخواهى حمله كنى؟
حُر، خاموش ماند و لرزه، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: اى ابن يزيد! به خدا سوگند، كار تو، مشكوك است! به خدا سوگند، هرگز در هيچ جنگى، آنچه اكنون از تو مىبينم، نديده بودم. اگر از من مىپرسيدند كه شجاعترين مردِ كوفه كيست، از [كنار نام] تو نمىگذشتم. پس اين چه كارى است كه از تو مىبينم؟!
حُر گفت: به خدا سوگند، خود را ميان بهشت و دوزخ مىبينم و به خدا سوگند، هيچ چيز را بر بهشت بر نمىگزينم، حتّى اگر تكّهتكّه و سوزانده شوم.
سپس، بر اسبش هِى زد و به حسين عليه السلام پيوست.
به پهنهی زمینم آسمون دادن
با سپر عشق تو بین آتیشا بهم امون دادن
وَ لَو قُـطِّعتُ ، وَ لَو حُـرِّقتُ
وَ لَو بِالسَّیف ألفَ مَـرّةٍ قُـتِّـلتُ
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا [1]
توو آتیش بلا بگو برو میرم
به جنگ فتنه ها بگو برو میرم
سرم رو میدم اما ننگ ذلتو
تا ابد نمی گیرم
به سوز آهِت، به روی ماهِت
به خون سرخ ستاره های راهِت
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
محاله از ولایتت جدا بشم
هزار مرتبه م اگه فدا بشم
جدایی از تو آتیش جهنمه... حتی خوابشم
منم آوردی، ازت ممنونم
من این عشق و زندگی رو بت مدیونم
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
تو دستمو گرفتی که خدایی شم
با روضه های کربلات توو آتیشم
ایشالله آخرش کنار قتلگات برات فدا میشم
اباعبدلله / بهشتی والله
نمی خوام بی عشقت عالمو ثارالله
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
از اون شبی که اسمتو صدا زدم
به زرق و برق دنیا پشت پا زدم
که قید عالمو به جامی از بلای کربلا زدم
وَ لَو قُـطِّعتُ ، وَ لَو حُـرِّقتُ
وَ لَو بِالسَّیف ألفَ مَـرّةٍ قُـتِّـلتُ
واللهِ لا أختارُ عَـلَـی الجَـنَّـةِ شَـیئا
شاعر و نغمه پرداز: اکبر شیخی
...............................................................................
[1] تاريخ طبري
قالَ: فَأَخَذَ يَدنو مِن حُسَينٍ قَليلًا قَليلًا.
فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ يُقالُ لَهُ المُهاجِرُ بنُ أوسٍ: ما تُريدُ يَابنَ يَزيدَ؟ أتُريدُ أن تَحمِلَ؟ فَسَكَتَ و أخَذَهُ مِثلُ العُرَواءِ.
فَقالَ لَهُ: يَابنَ يَزيدَ! وَاللّهِ إنَّ أمرَكَ لَمُريبٌ، وَاللّهِ ما رَأَيتُ مِنكَ في مَوقِفٍ قَطُّ مِثلَ شَيءٍ أراهُ الآنَ، ولَو قيلَ لي: مَن أشجَعُ أهلِ الكوفَةِ رَجُلًا ما عَدَوتُكَ، فَما هذَا الَّذي أرى مِنكَ؟ قالَ: إنّي وَاللّهِ اخَيِّرُ نَفسي بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، ووَاللّهِ لا أختارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيئا ولَو قُطِّعتُ وحُرِّقتُ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَينٍ عليه السلام.
حر كم كم به حسين عليه السلام نزديك شد. مردى از قبيلهاش به نام مهاجر بن اوس، به او گفت: اى ابن يزيد! چه مىكنى؟ مىخواهى حمله كنى؟
حُر، خاموش ماند و لرزه، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: اى ابن يزيد! به خدا سوگند، كار تو، مشكوك است! به خدا سوگند، هرگز در هيچ جنگى، آنچه اكنون از تو مىبينم، نديده بودم. اگر از من مىپرسيدند كه شجاعترين مردِ كوفه كيست، از [كنار نام] تو نمىگذشتم. پس اين چه كارى است كه از تو مىبينم؟!
حُر گفت: به خدا سوگند، خود را ميان بهشت و دوزخ مىبينم و به خدا سوگند، هيچ چيز را بر بهشت بر نمىگزينم، حتّى اگر تكّهتكّه و سوزانده شوم.
سپس، بر اسبش هِى زد و به حسين عليه السلام پيوست.
نظرات