بدون پشت و پناهم...
پر از تب و غم و آهم مگر نمی بینی
غریق بحر گناهم مگر نمی بینی
در این جهان که دل من اسیر آن گشته
بدون پشت و پناهم مگر نمی بینی
شکسته باده ام اما دل مرا مشکن
بده به میکده راهم مگر نمی بینی
گمان مکن که دل شب تکبّری دارم
به عجز خویش گواهم، مگر نمی بینی
مگو که از چه صدایت برون نمی آید
فتاده در ته چاهم مگر نمی بینی
دلم ز هجر شهیدان شکسته شد یا رب
سرشک دیده گواهم مگر نمی بینی
بگو به مهدی زهرا که من به هر لحظه
به انتظار نگاهم مگر نمی بینی
شاعر: جواد محمدزمانی
غریق بحر گناهم مگر نمی بینی
در این جهان که دل من اسیر آن گشته
بدون پشت و پناهم مگر نمی بینی
شکسته باده ام اما دل مرا مشکن
بده به میکده راهم مگر نمی بینی
گمان مکن که دل شب تکبّری دارم
به عجز خویش گواهم، مگر نمی بینی
مگو که از چه صدایت برون نمی آید
فتاده در ته چاهم مگر نمی بینی
دلم ز هجر شهیدان شکسته شد یا رب
سرشک دیده گواهم مگر نمی بینی
بگو به مهدی زهرا که من به هر لحظه
به انتظار نگاهم مگر نمی بینی
شاعر: جواد محمدزمانی
نظرات