به وصلش می رسم یا نه! نمی دانم، نمی دانم
به گیسوی کسی بستم ، سر زلف خیالم را
که شیرین می کند یادش ، دَم تحویل سالم را
فقیری دوره گردم ، مستمند أحسَنُ الحالم
به اُمّیدی که زیباتر کند امسال ، حالم را
هزاران یوسف مصری فدای ماه رویی باد
که شوقش می برد از چاه چشم ، آب زلالم را
چه رزقی بهتر از اشکی که می ریزم ز هجرانش
خدایا دم به دم افزون کن این رزق حلالم را
سبویش ، آروزیش ، خاک کویش را خداوندا
مگیر از من گرفتی گر همه مال و منالم را
دخیل شال سبزش می شد آری مطمئن هستم
نمی بستم به زنجیر گنه ، گر دست و بالم را
به وصلش می رسم یا نه ! نمی دانم ، نمی دانم
ولی ای کاش پاسخ می فرستاد این سوالم را
شاعر: محمد قاسمی
که شیرین می کند یادش ، دَم تحویل سالم را
فقیری دوره گردم ، مستمند أحسَنُ الحالم
به اُمّیدی که زیباتر کند امسال ، حالم را
هزاران یوسف مصری فدای ماه رویی باد
که شوقش می برد از چاه چشم ، آب زلالم را
چه رزقی بهتر از اشکی که می ریزم ز هجرانش
خدایا دم به دم افزون کن این رزق حلالم را
سبویش ، آروزیش ، خاک کویش را خداوندا
مگیر از من گرفتی گر همه مال و منالم را
دخیل شال سبزش می شد آری مطمئن هستم
نمی بستم به زنجیر گنه ، گر دست و بالم را
به وصلش می رسم یا نه ! نمی دانم ، نمی دانم
ولی ای کاش پاسخ می فرستاد این سوالم را
شاعر: محمد قاسمی
نظرات