چیزی نمانده اسماء، تا پرکشیدن من
چیزی نمانده اسماء، تا پرکشیدن من
تا گریه های حیدر، تا خنده های دشمن
چیزی نمانده تا اسماء، تا مرتضی بسازد
تابوت عشق خود را
تا خم کند به گریه، این دفعه میخ ها را
تا پهلویم مبادا...
(آه از غم غریبی)
***
چیزی نمانده اسماء، تا لحظهای که آن دم
آب روان بریزی، بر چهره¬ی کبودم
چیزی نمانده اسماء، تا مرتضی بشوید
آثار درب و دیوار
با چشم خون فشانش، خون لخته¬ها بگیرد
از دور زخم مسمار
(آه از غم غریبی)
***
چیزی نمانده اسماء، تا نیمه¬های یک شب
یک سو حسن به گریه، یک سو حسین و زینب
چیزی نمانده اسماء، تا مرتضی بگیرد
تابوت من به شانه
تا شرمگین سپارد، امانت پدر را
به دست او شبانه
(آه از غم غریبی)
شاعر: سید مهدی سرخان
تا گریه های حیدر، تا خنده های دشمن
چیزی نمانده تا اسماء، تا مرتضی بسازد
تابوت عشق خود را
تا خم کند به گریه، این دفعه میخ ها را
تا پهلویم مبادا...
(آه از غم غریبی)
***
چیزی نمانده اسماء، تا لحظهای که آن دم
آب روان بریزی، بر چهره¬ی کبودم
چیزی نمانده اسماء، تا مرتضی بشوید
آثار درب و دیوار
با چشم خون فشانش، خون لخته¬ها بگیرد
از دور زخم مسمار
(آه از غم غریبی)
***
چیزی نمانده اسماء، تا نیمه¬های یک شب
یک سو حسن به گریه، یک سو حسین و زینب
چیزی نمانده اسماء، تا مرتضی بگیرد
تابوت من به شانه
تا شرمگین سپارد، امانت پدر را
به دست او شبانه
(آه از غم غریبی)
شاعر: سید مهدی سرخان
نظرات