دل شهر را تکان دادی
در نگاهت چه راز و رمزی هست
که دل شهر را تکان دادی
دست بسته، اسیر تیغ اما
هیبت عشق را نشان دادی
به تمسخر گرفته ای انگار
دشمنت را که در پی نام است
حسرتش را به گور خواهد برد
خوش به حال دلت که آرام است
باید این سر به آسمان برسد
این سری که به عشق محرم شد
این سری که در آخرین دیدار
پیش پاهای مادرش خم شد
گرد غربت نشسته بر خانه
خبر از داغ ناگهانی شد
در هیاهوی داغ سلفی ها
طرح لبخند تو جهانی شد
نکند ساده از نبودنتان
رد شویم و به کار خود مشغول
دشنه در دست کوفی می رقصد
کُلُّکُم راع کُلُّکُم مسئول ...
شاعر: معصومه اسکندری
که دل شهر را تکان دادی
دست بسته، اسیر تیغ اما
هیبت عشق را نشان دادی
به تمسخر گرفته ای انگار
دشمنت را که در پی نام است
حسرتش را به گور خواهد برد
خوش به حال دلت که آرام است
باید این سر به آسمان برسد
این سری که به عشق محرم شد
این سری که در آخرین دیدار
پیش پاهای مادرش خم شد
گرد غربت نشسته بر خانه
خبر از داغ ناگهانی شد
در هیاهوی داغ سلفی ها
طرح لبخند تو جهانی شد
نکند ساده از نبودنتان
رد شویم و به کار خود مشغول
دشنه در دست کوفی می رقصد
کُلُّکُم راع کُلُّکُم مسئول ...
شاعر: معصومه اسکندری
نظرات