دلگیرم از زمانه، بیا مهربان من
دلگيرم از زمانه بيا مهربان من
بر لب رسيده از غم ايّام جان من
دنيا مرا به بند اسارت کشيده است
رنگ قفس شده همه ي آسمان من
عمرم به سر شد و نشدم آنچه خواستي
باران شرم مي چکد از ديدگان من
عشّاق را به رنج و بلا آزموده اند
اي واي اگر «فراق» بود امتحان من
دستي بگير تا نرود نوکري ز دست
هجران تو ببين که بريده امان من
شبگرد فاطمه، شب جمعه براي تو
شب هاي چارشنبه ي هفته از آن من
«يک شب به خاطر سفر کربلاي تو
يک شب به خاطر سفر جمکران من»
با خود ببر مرا سحر جمعه کربلا
تا تلّ زينبيه شوي روضه خوان من
با يک نگه براي دلم فتح باب کن
گردم فدائي تو، امام زمان من
بر لب رسيده از غم ايّام جان من
دنيا مرا به بند اسارت کشيده است
رنگ قفس شده همه ي آسمان من
عمرم به سر شد و نشدم آنچه خواستي
باران شرم مي چکد از ديدگان من
عشّاق را به رنج و بلا آزموده اند
اي واي اگر «فراق» بود امتحان من
دستي بگير تا نرود نوکري ز دست
هجران تو ببين که بريده امان من
شبگرد فاطمه، شب جمعه براي تو
شب هاي چارشنبه ي هفته از آن من
«يک شب به خاطر سفر کربلاي تو
يک شب به خاطر سفر جمکران من»
با خود ببر مرا سحر جمعه کربلا
تا تلّ زينبيه شوي روضه خوان من
با يک نگه براي دلم فتح باب کن
گردم فدائي تو، امام زمان من
نظرات