تُوبُوا إِلَى اللهِ جَمیعاً
امشب رسیده نیمهجانی
بیچاره و بیخانمانی
دیگر کجا دارم خدایا
از خود اگر من را برانی
ای وای از این دلبیقراری
امشب ندارم جز نداری
برگشته خسته، دلشکسته
با پای خود عبدِ فراری
«تُوبُوا إِلَى اللهِ جَميعاً»
دارم دلی لبریز حسرت
از نَفْس خود دارم شکایت
این اشک و آهم دارد امشب
از قلب خونِ من حکایت
ای که پناه اهل دردی
آمد گدای دورهگردی
بیآبرویی کردم اما
هرگز مرا رسوا نکردی
«تُوبُوا إِلَى اللهِ جَميعاً»
وای از قفس، وای از اسیری
برگشتهام با سربهزیری
ای وای اگر دستانِ عبدِ
شرمندهی خود را نگیری
برگشتهام با ناله و آه
برگشتهام از نیمهی راه
رفتم به بیراهه ولی خود
فرمودهای «تُوبُوا إِلَى الله»
«تُوبُوا إِلَى اللهِ جَميعاً»
امشب مرا هم مبتلا کن
از بند این دنیا رها کن
امشب دل بیتاب من را
با یک نگاهت کربلا کن
میخواهم این شور و نوا را
این اشک را این روضهها را
جانم بگیر اما نگیری
از من حسین و کربلا را
شاعر: یوسف رحیمی
بیچاره و بیخانمانی
دیگر کجا دارم خدایا
از خود اگر من را برانی
ای وای از این دلبیقراری
امشب ندارم جز نداری
برگشته خسته، دلشکسته
با پای خود عبدِ فراری
«تُوبُوا إِلَى اللهِ جَميعاً»
دارم دلی لبریز حسرت
از نَفْس خود دارم شکایت
این اشک و آهم دارد امشب
از قلب خونِ من حکایت
ای که پناه اهل دردی
آمد گدای دورهگردی
بیآبرویی کردم اما
هرگز مرا رسوا نکردی
«تُوبُوا إِلَى اللهِ جَميعاً»
وای از قفس، وای از اسیری
برگشتهام با سربهزیری
ای وای اگر دستانِ عبدِ
شرمندهی خود را نگیری
برگشتهام با ناله و آه
برگشتهام از نیمهی راه
رفتم به بیراهه ولی خود
فرمودهای «تُوبُوا إِلَى الله»
«تُوبُوا إِلَى اللهِ جَميعاً»
امشب مرا هم مبتلا کن
از بند این دنیا رها کن
امشب دل بیتاب من را
با یک نگاهت کربلا کن
میخواهم این شور و نوا را
این اشک را این روضهها را
جانم بگیر اما نگیری
از من حسین و کربلا را
شاعر: یوسف رحیمی
نظرات