بیا تو حادثهی خانه را روایت کن
در این سرا که مرا غیر غم مقدر نیست
امید من تویی ای آنکه از تو بهتر نیست
توان ناله ندارم تو را صدا بزنم
و گر نه سوز دلی با غمم برابر نیست
سراغ داغ مرا از خزان باغ بگیر
که شور و شوق بهاری که بود دیگر نیست
امید وصل تو ما را به روضه آورده
بیا که طاقت این دوری مکرر نیست
بیا تو حادثهی خانه را روایت کن
پسر که بیخبر از حال و روز مادر نیست
ندیدهایم اگر ما! ولی تو میبینی
که خانهی پدرت خالی از ستمگر نیست
صدای ناله بلند است، بعد از این همه سال
صدا صدای غم دختر پیمبر نیست؟!
چه ازدحام عجیبی خدا بخیر کند
که اضطرابش کمتر ز هول محشر نیست
چنان به سینهی در با لگد زد آن نامرد
که زندگی پس از این ماجرا میسر نیست
صدای فضه خذینی بلند شد یعنی
که کار، کار زنانه است کار حیدر نیست
قسم به حرمت خونی که ریخت بر دیوار
که درد فاطمه از میخ و ضربه در نیست
تمام غُصه او دست بستهی مولاست
کسی به فکر غم قهرمان خیبر نیست
امید آخر زهرا! برس به داد علی
که بعد فاطمه قلبی چنین مکدر نیست
امید من تویی ای آنکه از تو بهتر نیست
توان ناله ندارم تو را صدا بزنم
و گر نه سوز دلی با غمم برابر نیست
سراغ داغ مرا از خزان باغ بگیر
که شور و شوق بهاری که بود دیگر نیست
امید وصل تو ما را به روضه آورده
بیا که طاقت این دوری مکرر نیست
بیا تو حادثهی خانه را روایت کن
پسر که بیخبر از حال و روز مادر نیست
ندیدهایم اگر ما! ولی تو میبینی
که خانهی پدرت خالی از ستمگر نیست
صدای ناله بلند است، بعد از این همه سال
صدا صدای غم دختر پیمبر نیست؟!
چه ازدحام عجیبی خدا بخیر کند
که اضطرابش کمتر ز هول محشر نیست
چنان به سینهی در با لگد زد آن نامرد
که زندگی پس از این ماجرا میسر نیست
صدای فضه خذینی بلند شد یعنی
که کار، کار زنانه است کار حیدر نیست
قسم به حرمت خونی که ریخت بر دیوار
که درد فاطمه از میخ و ضربه در نیست
تمام غُصه او دست بستهی مولاست
کسی به فکر غم قهرمان خیبر نیست
امید آخر زهرا! برس به داد علی
که بعد فاطمه قلبی چنین مکدر نیست
نظرات