چگونه مجلس ختم تو را برپا کنم زهرا؟!
برای بچهها نان پختهام حالا به جای تو
و خرما چیدهام از نخلهای در عزای تو
تو اینجا نیستی اما نگاهت هست، آهت هست
صدای کیست در این خانه میپیچد؟ صدای تو
هنوز انگار اینجایی و داری شعر میخوانی
که میخوابند شبها کودکان با لای لای تو
تمام شهر را آباد کردی با دعاهایت
و حالا شهر دیگر نیست محتاج دعای تو...
نمیخواهند باران میهمان شهرشان باشد
کسی اینجا نمیخواهد مرا، غیر از خدای تو
سلامم را جوابی نیست، سرها در گریبان است
غریب افتاده در دنیای مردم، آشنای تو
تو رفتی، آن همه لبخند را هم با خودت بردی
که هر شب اشک میریزم به یاد خندههای تو
بیا از من طلب کن بار دیگر آن اناری را
که دنبالش تمام شهر را گشتم برای تو
چگونه مجلس ختم تو را برپا کنم زهرا؟!
تو پایانی نداری، ای شهادت ابتدای تو
شاعر: فائزه امجدیان
و خرما چیدهام از نخلهای در عزای تو
تو اینجا نیستی اما نگاهت هست، آهت هست
صدای کیست در این خانه میپیچد؟ صدای تو
هنوز انگار اینجایی و داری شعر میخوانی
که میخوابند شبها کودکان با لای لای تو
تمام شهر را آباد کردی با دعاهایت
و حالا شهر دیگر نیست محتاج دعای تو...
نمیخواهند باران میهمان شهرشان باشد
کسی اینجا نمیخواهد مرا، غیر از خدای تو
سلامم را جوابی نیست، سرها در گریبان است
غریب افتاده در دنیای مردم، آشنای تو
تو رفتی، آن همه لبخند را هم با خودت بردی
که هر شب اشک میریزم به یاد خندههای تو
بیا از من طلب کن بار دیگر آن اناری را
که دنبالش تمام شهر را گشتم برای تو
چگونه مجلس ختم تو را برپا کنم زهرا؟!
تو پایانی نداری، ای شهادت ابتدای تو
شاعر: فائزه امجدیان
نظرات