مقتل سیدالشهدا
مقتل الحسين عليهالسّلام للخوارزمي عن عمرو بن الحسن عن أبيه:
رُوِيَ أنَّهُ جاءَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ وسِنانُ بنُ أنَسٍ وَالحُسَينُ عليه السلام بِآخِرِ رَمَقٍ يَلوكُ بِلِسانِهِ مِنَ العَطَشِ همچنين روايت شده كه شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن انَس، در آخرين لحظه هاى زندگى حسين عليه السلام كه ديگر رمقى نداشت و از تشنگى، زبانش را [مىچرخاند]، فَرَفَسَهُ شِمرٌ بِرِجلِهِ، نزد حسين عليه السلام آمدند و شمر، با پا به سينه او زد وقالَ: يَابنَ أبي تُرابٍ، ألَستَ تَزعُمُ أنَّ أباكَ عَلى حَوضِ النَّبِيِّ يَسقي مَن أحَبَّهُ و گفت: اى پسر ابو تُراب! آيا تو ادّعا نمىكنى كه پدرت بر حوض پيامبر، ايستاده است و هر كه را دوست دارد، سيراب مىكند؟ ؟ فَاصبِر حَتّى تَأخُذَ الماءَ مِن يَدِهِ، پس شكيبايى كن تا اين كه آب را از دست او بگيرى! ثُمَّ قالَ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ: احتَزَّ رَأسَهُ مِن قَفاهُ! سپس به سِنان بن انَس گفت: سرش را از پشت، جدا كن! فَقالَ: وَاللّهِ لا أفعَلُ ذلِكَ! فَيَكونَ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ خَصمي. او گفت: به خدا سوگند، اين كار را نمىكنم، كه جدّش محمّد، طرفِ دعوايم خواهد بود فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ، وجَلَسَ عَلى صَدرِ الحُسَينِ عليه السلام، وقَبَضَ عَلى لِحيَتِهِ، وهَمَّ بِقَتلِهِ، شمر، از [اين سخن و تعلّل] او خشمگين شد. خود بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت. فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ لَهُ: أتَقتُلُني، أوَ لا تَعلَمُ مَن أنَا؟ حسين عليه السلام لبخندى زد و به او فرمود: «مرا مىكُشى؟ آيا نمىدانى من كيستم؟». قالَ: أعرِفُكَ حَقَّ المَعرِفَةِ: امُّكُ فاطِمَةُ الزَّهراءُ، و أبوكَ عَلِيٌّ المُرتَضى، وجَدُّكَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى، وخَصمُكَ اللّهُ العَلِيُّ الأَعلى، و أقتُلُكَ ولا ابالي. شمر گفت: تو را كاملًا مىشناسم. مادرت، فاطمه زهرا و پدرت، على مرتضى و جدّت، محمّدِ مصطفى و پشتيبانت، خداى بلندمرتبه والاست. تو را مىكُشم و هيچ باكى ندارم وضَرَبَهُ بِسَيفِهِ اثنَتَي عَشرَةَ ضَربَةً، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ. آن گاه، دوازده ضربه با شمشيرش به او زد و سپس، سر حسين عليه السلام را [از پيكر]، جدا كرد.
رُوِيَ أنَّهُ جاءَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ وسِنانُ بنُ أنَسٍ وَالحُسَينُ عليه السلام بِآخِرِ رَمَقٍ يَلوكُ بِلِسانِهِ مِنَ العَطَشِ همچنين روايت شده كه شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن انَس، در آخرين لحظه هاى زندگى حسين عليه السلام كه ديگر رمقى نداشت و از تشنگى، زبانش را [مىچرخاند]، فَرَفَسَهُ شِمرٌ بِرِجلِهِ، نزد حسين عليه السلام آمدند و شمر، با پا به سينه او زد وقالَ: يَابنَ أبي تُرابٍ، ألَستَ تَزعُمُ أنَّ أباكَ عَلى حَوضِ النَّبِيِّ يَسقي مَن أحَبَّهُ و گفت: اى پسر ابو تُراب! آيا تو ادّعا نمىكنى كه پدرت بر حوض پيامبر، ايستاده است و هر كه را دوست دارد، سيراب مىكند؟ ؟ فَاصبِر حَتّى تَأخُذَ الماءَ مِن يَدِهِ، پس شكيبايى كن تا اين كه آب را از دست او بگيرى! ثُمَّ قالَ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ: احتَزَّ رَأسَهُ مِن قَفاهُ! سپس به سِنان بن انَس گفت: سرش را از پشت، جدا كن! فَقالَ: وَاللّهِ لا أفعَلُ ذلِكَ! فَيَكونَ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ خَصمي. او گفت: به خدا سوگند، اين كار را نمىكنم، كه جدّش محمّد، طرفِ دعوايم خواهد بود فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ، وجَلَسَ عَلى صَدرِ الحُسَينِ عليه السلام، وقَبَضَ عَلى لِحيَتِهِ، وهَمَّ بِقَتلِهِ، شمر، از [اين سخن و تعلّل] او خشمگين شد. خود بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت. فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ لَهُ: أتَقتُلُني، أوَ لا تَعلَمُ مَن أنَا؟ حسين عليه السلام لبخندى زد و به او فرمود: «مرا مىكُشى؟ آيا نمىدانى من كيستم؟». قالَ: أعرِفُكَ حَقَّ المَعرِفَةِ: امُّكُ فاطِمَةُ الزَّهراءُ، و أبوكَ عَلِيٌّ المُرتَضى، وجَدُّكَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى، وخَصمُكَ اللّهُ العَلِيُّ الأَعلى، و أقتُلُكَ ولا ابالي. شمر گفت: تو را كاملًا مىشناسم. مادرت، فاطمه زهرا و پدرت، على مرتضى و جدّت، محمّدِ مصطفى و پشتيبانت، خداى بلندمرتبه والاست. تو را مىكُشم و هيچ باكى ندارم وضَرَبَهُ بِسَيفِهِ اثنَتَي عَشرَةَ ضَربَةً، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ. آن گاه، دوازده ضربه با شمشيرش به او زد و سپس، سر حسين عليه السلام را [از پيكر]، جدا كرد.
نظرات