مقتل حضرت علی اکبر علیه السّلام
(بر اساس نقل مرحوم مجلسی در بحار الأنوار؛ ج45، ص42 )
قالوا و رفع الحسين سبابته نحو السماء و قال اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ وَ فَرِّقْهُمْ تَفْرِيقاً وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِيقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً وَ لَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أَبَداً فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَيْنَا يُقَاتِلُونَنَا.
امام حسين عليه السلام انگشت سبابه و بقولى محاسن شريف خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: بار خدايا! بر اين گروه شاهد باش، زيرا جوانى براى مبارزه ايشان قيام كرد كه از لحاظ خلقت و اخلاق شبيهترين مردم است به رسول تو. هر گاه ما مشتاق ديدار پيامبر تو ميشديم به جمال اكبر نظر مىكرديم. پروردگارا! ايشان را از بركات زمين محروم كن! و آنان را بنحو مخصوصى پراكنده نما و پرده اسرار ايشان را پاره كن، آنان را دچار اختلاف و راههاى مختلف نما، واليان امر را از ايشان راضى مفرما. زيرا اينان ما را دعوت كردند كه يار و ناصر ما باشند ولى بر عكس با ما قتال مينمايند.
ثُمَّ صَاحَ الْحُسَيْنُ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ مَا لَكَ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ وَ لَا بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدِي عَلَى فِرَاشِكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَيْنُ علیه السّلام صَوْتَهُ وَ تَلَا إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ- ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
پس از اين جريان امام حسين عليه السلام به ابن سعد فرياد زد و فرمود: تو را چه شده! خدا رحم تو را قطع كند و امر تو را مبارك ننمايد و شخصى را بر تو مسلط نمايد كه تو را بعد از من در ميان رختخوابت ذبح كند! همچنان كه تو رحم مرا قطع كردى و قرابتى را كه با پيغمبر خدا دارم مراعات نكردى. سپس امام عليه السلام اين آيه را با صداى بلند تلاوت كرد! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. حقا كه خدا حضرت آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر مردم عالم برگزيد. ذريهاى هستند كه بعضى از آنان از بعض ديگرند. و خدا شنونده و دانا است.
فلم يزل يقاتل حتى ضج الناس من كثرة من قتل منهم و روي أنه قتل على عطشه مائة و عشرين رجلا ثم رجع إلى أبيه و قد أصابته جراحات كثيرة فقال يا أبه العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني فهل إلى شربة من ماء سبيل أتقوى بها على الأعداء فبكى الحسين علیه السّلام و قال يا بني يعز على محمد و على علي بن أبي طالب و علي أن تدعوهم فلا يجيبوك و تستغيث بهم فلا يغيثوك يا بني هات لسانك فأخذ بلسانه فمصه و دفع إليه خاتمه و قال امسكه في فيك و ارجع إلى قتال عدوك فإني أرجو أنك لا تمسي حتى يسقيك جدك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا فرجع إلى القتال و هو يقول
الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق
و الله رب العرش لا نفارق جموعكم أو تغمد البوارق
فلم يزل قتل تمام المائتين ثم ضربه منقذ بن مرة العبدي على مفرق رأسه ضربة صرعته و ضربه الناس بأسيافهم ثم اعتنق فرسه فاحتمله الفرس إلى عسكر الأعداء فقطعوه بسيوفهم إربا إربا.
وى همچنان قتال مي كرد تا اينكه مردم بعلت كثرت نفراتى كه از آنان كشته ميشد دچار ضجه شدند. روايت شده آن بزرگوار با اينكه عطشان بود تعداد يك صد و بيست نفر مرد را از لشكر يزيد كشت. سپس در حالى نزد پدرش امام حسين مراجعت نمود كه زخمهاى فراوانى برداشته بود. او به امام حسين گفت: پدر جان! عطش مرا كشت و سنگينى آهن مرا دچار رنج نموده است آيا براى بدست آوردن يك جرعه آب راهى هست كه من بوسيله آشاميدن آن قوى شوم و بر دشمنان مسلط شوم؟ امام حسين پس از اينكه گريه كرد فرمود: اى پسر عزيزم بر محمّد و على بن ابى طالب و من ناگوار است كه تو ايشان را بيارى خود بخوانى و جواب تو را ندهند. تو استغاثه كنى و بداد تو نرسند. اى پسر عزيزم زبان خود را بياور! سپس زبان وى را مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار و متوجه قتال با دشمن خود شو. زيرا من اميدوارم امروز را شب نكنى تا اينكه جدت پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله تو را با جرعه كاملى سيراب كند كه بعد از آن تشنه نشوى. حضرت على اكبر عليه السلام بر گشت براى قتال با دشمنان و اين رجز را خواند:
حقا كه حقايق حرب واضح شد و نمونههائى براى حقايق قتال ظاهر گرديد.
به آن خدائى كه پروردگار عرش است ما از شما مفارقت نمىكنيم مگر اينكه شمشيرهاى درخشنده را غلاف كنيد.
وى همچنان مشغول قتال بود تا تعداد دويست نفر را بقتل رسانيد. سپس منقذ بن مرّه عبدى ضربتى بر فرق مباركش زد كه وى را از پاى در آورد و ما بقى لشكر نيز آن حضرت را هدف شمشيرهاى خود قرار دادند. پس از اين جريان دست بگردن اسب خود در آورد و اسبش او را بطرف لشكر دشمن برد و دشمنان بدن وى را قطعه قطعه كردند.
فلما بلغت الروح التراقي قال رافعا صوته يا أبتاه هذا جدي رسول الله صلى الله عليه و آله قد سقاني بكأسه الأوفى شربة لا أظمأ بعدها أبدا و هو يقول العجل العجل فإن لك كأسا مذخورة حتى تشربها الساعة فصاح الحسين ع و قال قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا.
هنگامى كه روح مباركش بحلق مقدسش رسيد با صداى بلند فرمود: پدر جان! اين جدم پيامبر خدا است كه مرا با جام آبى سيراب نمود كه بعد از آن ابدا تشنه نخواهم شد. جدم رسول خدا ميفرمايد: العجل العجل! زيرا يك جام آب براى تو ذخيره شده است كه الساعه آن را خواهى آشاميد. امام حسين عليه السلام پس از اينكه صيحهاى كشيد فرمود: خدا بكشد آن گروهى را كه تو را شهيد كردند. چه چيزى اين جرات را به آنان داد كه بر عليه خدا و رسول قيام نمودند و نسبت به پيغمبر خدا هتك حرمت كردند!؟ بعد از تو دنيا نابود باد!
قال حميد بن مسلم فكأني أنظر إلى امرأة خرجت مسرعة كأنها الشمس الطالعة تنادي بالويل و الثبور و تقول يا حبيباه يا ثمرة فؤاداه يا نور عيناه فسألت عنها فقيل هي زينب بنت علي علیهما السّلام و جاءت و انكبت عليه فجاء الحسين فأخذ بيدها فردها إلى الفسطاط و أقبل علیه السّلام بفتيانه و قال احملوا أخاكم فحملوه من مصرعه فجاءوا به حتى وضعوه عند الفسطاط الذي كانوا يقاتلون أمامه.
حُمَيد ابن مسلم ميگويد: گويا: من نظر ميكنم بزنى كه چون خورشيد درخشان بود با سرعت از خيمه خارج شد و صدا به وا ويلا بلند كرد و گفت: اى حبيب من! اى ميوه قلب من! اى نور چشم من! من جويا شدم: اين زن كيست؟ گفته شد: زينب دختر على عليه السلام است. آن بانو آمد و خود را روى نعش على اكبر انداخت. امام آمد و دست او را گرفته بجانب خيمه باز گردانيد. سپس امام عليه السلام متوجه جوانان خود شد و فرمود: برادر خود را بسوى خيمه حمل كنيد. ايشان جنازه على اكبر را از محل شهادتش آوردند و نزد آن خيمهاى نهادند كه در جلو آن قتال ميكردند.
قالوا و رفع الحسين سبابته نحو السماء و قال اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ وَ فَرِّقْهُمْ تَفْرِيقاً وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِيقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً وَ لَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أَبَداً فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَيْنَا يُقَاتِلُونَنَا.
امام حسين عليه السلام انگشت سبابه و بقولى محاسن شريف خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: بار خدايا! بر اين گروه شاهد باش، زيرا جوانى براى مبارزه ايشان قيام كرد كه از لحاظ خلقت و اخلاق شبيهترين مردم است به رسول تو. هر گاه ما مشتاق ديدار پيامبر تو ميشديم به جمال اكبر نظر مىكرديم. پروردگارا! ايشان را از بركات زمين محروم كن! و آنان را بنحو مخصوصى پراكنده نما و پرده اسرار ايشان را پاره كن، آنان را دچار اختلاف و راههاى مختلف نما، واليان امر را از ايشان راضى مفرما. زيرا اينان ما را دعوت كردند كه يار و ناصر ما باشند ولى بر عكس با ما قتال مينمايند.
ثُمَّ صَاحَ الْحُسَيْنُ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ مَا لَكَ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ وَ لَا بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدِي عَلَى فِرَاشِكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَيْنُ علیه السّلام صَوْتَهُ وَ تَلَا إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ- ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
پس از اين جريان امام حسين عليه السلام به ابن سعد فرياد زد و فرمود: تو را چه شده! خدا رحم تو را قطع كند و امر تو را مبارك ننمايد و شخصى را بر تو مسلط نمايد كه تو را بعد از من در ميان رختخوابت ذبح كند! همچنان كه تو رحم مرا قطع كردى و قرابتى را كه با پيغمبر خدا دارم مراعات نكردى. سپس امام عليه السلام اين آيه را با صداى بلند تلاوت كرد! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. حقا كه خدا حضرت آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر مردم عالم برگزيد. ذريهاى هستند كه بعضى از آنان از بعض ديگرند. و خدا شنونده و دانا است.
فلم يزل يقاتل حتى ضج الناس من كثرة من قتل منهم و روي أنه قتل على عطشه مائة و عشرين رجلا ثم رجع إلى أبيه و قد أصابته جراحات كثيرة فقال يا أبه العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني فهل إلى شربة من ماء سبيل أتقوى بها على الأعداء فبكى الحسين علیه السّلام و قال يا بني يعز على محمد و على علي بن أبي طالب و علي أن تدعوهم فلا يجيبوك و تستغيث بهم فلا يغيثوك يا بني هات لسانك فأخذ بلسانه فمصه و دفع إليه خاتمه و قال امسكه في فيك و ارجع إلى قتال عدوك فإني أرجو أنك لا تمسي حتى يسقيك جدك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا فرجع إلى القتال و هو يقول
الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق
و الله رب العرش لا نفارق جموعكم أو تغمد البوارق
فلم يزل قتل تمام المائتين ثم ضربه منقذ بن مرة العبدي على مفرق رأسه ضربة صرعته و ضربه الناس بأسيافهم ثم اعتنق فرسه فاحتمله الفرس إلى عسكر الأعداء فقطعوه بسيوفهم إربا إربا.
وى همچنان قتال مي كرد تا اينكه مردم بعلت كثرت نفراتى كه از آنان كشته ميشد دچار ضجه شدند. روايت شده آن بزرگوار با اينكه عطشان بود تعداد يك صد و بيست نفر مرد را از لشكر يزيد كشت. سپس در حالى نزد پدرش امام حسين مراجعت نمود كه زخمهاى فراوانى برداشته بود. او به امام حسين گفت: پدر جان! عطش مرا كشت و سنگينى آهن مرا دچار رنج نموده است آيا براى بدست آوردن يك جرعه آب راهى هست كه من بوسيله آشاميدن آن قوى شوم و بر دشمنان مسلط شوم؟ امام حسين پس از اينكه گريه كرد فرمود: اى پسر عزيزم بر محمّد و على بن ابى طالب و من ناگوار است كه تو ايشان را بيارى خود بخوانى و جواب تو را ندهند. تو استغاثه كنى و بداد تو نرسند. اى پسر عزيزم زبان خود را بياور! سپس زبان وى را مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار و متوجه قتال با دشمن خود شو. زيرا من اميدوارم امروز را شب نكنى تا اينكه جدت پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله تو را با جرعه كاملى سيراب كند كه بعد از آن تشنه نشوى. حضرت على اكبر عليه السلام بر گشت براى قتال با دشمنان و اين رجز را خواند:
حقا كه حقايق حرب واضح شد و نمونههائى براى حقايق قتال ظاهر گرديد.
به آن خدائى كه پروردگار عرش است ما از شما مفارقت نمىكنيم مگر اينكه شمشيرهاى درخشنده را غلاف كنيد.
وى همچنان مشغول قتال بود تا تعداد دويست نفر را بقتل رسانيد. سپس منقذ بن مرّه عبدى ضربتى بر فرق مباركش زد كه وى را از پاى در آورد و ما بقى لشكر نيز آن حضرت را هدف شمشيرهاى خود قرار دادند. پس از اين جريان دست بگردن اسب خود در آورد و اسبش او را بطرف لشكر دشمن برد و دشمنان بدن وى را قطعه قطعه كردند.
فلما بلغت الروح التراقي قال رافعا صوته يا أبتاه هذا جدي رسول الله صلى الله عليه و آله قد سقاني بكأسه الأوفى شربة لا أظمأ بعدها أبدا و هو يقول العجل العجل فإن لك كأسا مذخورة حتى تشربها الساعة فصاح الحسين ع و قال قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا.
هنگامى كه روح مباركش بحلق مقدسش رسيد با صداى بلند فرمود: پدر جان! اين جدم پيامبر خدا است كه مرا با جام آبى سيراب نمود كه بعد از آن ابدا تشنه نخواهم شد. جدم رسول خدا ميفرمايد: العجل العجل! زيرا يك جام آب براى تو ذخيره شده است كه الساعه آن را خواهى آشاميد. امام حسين عليه السلام پس از اينكه صيحهاى كشيد فرمود: خدا بكشد آن گروهى را كه تو را شهيد كردند. چه چيزى اين جرات را به آنان داد كه بر عليه خدا و رسول قيام نمودند و نسبت به پيغمبر خدا هتك حرمت كردند!؟ بعد از تو دنيا نابود باد!
قال حميد بن مسلم فكأني أنظر إلى امرأة خرجت مسرعة كأنها الشمس الطالعة تنادي بالويل و الثبور و تقول يا حبيباه يا ثمرة فؤاداه يا نور عيناه فسألت عنها فقيل هي زينب بنت علي علیهما السّلام و جاءت و انكبت عليه فجاء الحسين فأخذ بيدها فردها إلى الفسطاط و أقبل علیه السّلام بفتيانه و قال احملوا أخاكم فحملوه من مصرعه فجاءوا به حتى وضعوه عند الفسطاط الذي كانوا يقاتلون أمامه.
حُمَيد ابن مسلم ميگويد: گويا: من نظر ميكنم بزنى كه چون خورشيد درخشان بود با سرعت از خيمه خارج شد و صدا به وا ويلا بلند كرد و گفت: اى حبيب من! اى ميوه قلب من! اى نور چشم من! من جويا شدم: اين زن كيست؟ گفته شد: زينب دختر على عليه السلام است. آن بانو آمد و خود را روى نعش على اكبر انداخت. امام آمد و دست او را گرفته بجانب خيمه باز گردانيد. سپس امام عليه السلام متوجه جوانان خود شد و فرمود: برادر خود را بسوى خيمه حمل كنيد. ايشان جنازه على اكبر را از محل شهادتش آوردند و نزد آن خيمهاى نهادند كه در جلو آن قتال ميكردند.
نظرات