داره رو دستم جون میده پسرم
از خیمه تا میدون برام
لالایی خوند شاید بخوابم
میگفت: "علی آروم بگیر
بابا! برات دنبال آبم"
با خودش آروم میگفت: "یک جرعه آبم واسه اصغر بسه
به مادرش من قول دادم این بچه سالم به حرم میرسه"
خدایا هی شونهشو تکون میده پسرم
گمونم، داره رو دستم جون میده پسرم
با دستاش، کیو به من نشون میده پسرم
"بابایی! فاطمه اومده منو ببره"
وقتی گلوم شد غرق خون
دیدم که شونههاش میلرزه
میگفت چجور: بیتو بِرم
دیدم داره صداش میلرزه
مونده بود چهکار کنه؛ وایسه توو میدون یا بره تا حرم
منو زیر اون عباش، پنهون میکرد تا نبینه مادرم
منو برد، آروم که خاکم کنه پشت حرم
با گریه، هی خاک میریخت روی تنم رو سرم
دلم سوخت: وقتی میگفت ببخش منو پسرم
دلمسوخت...
بابایی فاطمه اوموه منو ببره
شاعر: رضا یزدانی
لالایی خوند شاید بخوابم
میگفت: "علی آروم بگیر
بابا! برات دنبال آبم"
با خودش آروم میگفت: "یک جرعه آبم واسه اصغر بسه
به مادرش من قول دادم این بچه سالم به حرم میرسه"
خدایا هی شونهشو تکون میده پسرم
گمونم، داره رو دستم جون میده پسرم
با دستاش، کیو به من نشون میده پسرم
"بابایی! فاطمه اومده منو ببره"
وقتی گلوم شد غرق خون
دیدم که شونههاش میلرزه
میگفت چجور: بیتو بِرم
دیدم داره صداش میلرزه
مونده بود چهکار کنه؛ وایسه توو میدون یا بره تا حرم
منو زیر اون عباش، پنهون میکرد تا نبینه مادرم
منو برد، آروم که خاکم کنه پشت حرم
با گریه، هی خاک میریخت روی تنم رو سرم
دلم سوخت: وقتی میگفت ببخش منو پسرم
دلمسوخت...
بابایی فاطمه اوموه منو ببره
شاعر: رضا یزدانی
نظرات