تن من پرپر شده نبینه کاش پدرم
راهی شدم، پرسید ازم:
یعنی نمیبینیم همو باز؟
گفتم: بابا آتیش نزن
این قلب لبریزِ غمو باز
خیره بود به قامتم، هی گریه میکرد، بیصدا توو حرم
اولین نیزه که خورد، به پهلوی من گفت خدا! مادرم...
شکستم، وقتی عمودی خورد به پشت سرم
خدایا، پایی ندارم که برم به حرم
تن من پرپر شده نبینه کاش پدرم
پدرجان، فاطمه اومده منو ببره
شاعر: رضا یزدانی
یعنی نمیبینیم همو باز؟
گفتم: بابا آتیش نزن
این قلب لبریزِ غمو باز
خیره بود به قامتم، هی گریه میکرد، بیصدا توو حرم
اولین نیزه که خورد، به پهلوی من گفت خدا! مادرم...
شکستم، وقتی عمودی خورد به پشت سرم
خدایا، پایی ندارم که برم به حرم
تن من پرپر شده نبینه کاش پدرم
پدرجان، فاطمه اومده منو ببره
شاعر: رضا یزدانی
نظرات