تو در عین غریبی بر تمام خلق سلطانی
تو در عین غریبی بر تمام خلق سلطانی
تو در اوج عطش آبی، تو دریای خروشانی
اگر چه اهرمن انگشترت را برد می بینم
که در ملک خدا تا عرصه ی محشر سلیمانی
تو هم خون خدا هم زاده ی خون خداوندی
تو مجروحی، تو مذبوحی، تو عریانی، تو عطشانی
سر پیراهن تو گریه ی ما را در آوردند
میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی؟
به تن داری هزاران زخم تیر و نیزه و خنجر
نباید سنگ بارانت کنند، آخر مسلمانی
نیازی نیست تا قرآن بخوانی بر روی نیزه
تو قرآنی، تو قرآنی، تو قرآنی، تو قرآنی
به زخم پیکرت ای جانِ جانِ عالم هستی
چرا خورشید می تابد؟ تو خورشید فروزانی
شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار
تو در اوج عطش آبی، تو دریای خروشانی
اگر چه اهرمن انگشترت را برد می بینم
که در ملک خدا تا عرصه ی محشر سلیمانی
تو هم خون خدا هم زاده ی خون خداوندی
تو مجروحی، تو مذبوحی، تو عریانی، تو عطشانی
سر پیراهن تو گریه ی ما را در آوردند
میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی؟
به تن داری هزاران زخم تیر و نیزه و خنجر
نباید سنگ بارانت کنند، آخر مسلمانی
نیازی نیست تا قرآن بخوانی بر روی نیزه
تو قرآنی، تو قرآنی، تو قرآنی، تو قرآنی
به زخم پیکرت ای جانِ جانِ عالم هستی
چرا خورشید می تابد؟ تو خورشید فروزانی
شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار
نظرات