سلام بابای خستهام
سلام بابای خستهام
چه خوب شد آخر اومدی
جامونده پیکرت کجا؟
چی شد که با سر اومدی؟
باباجون، باباجون
اونکه شبیه مادرت
نشسته روبهروت منم
لبای من خونی میشه
هر جا رو بوسه میزنم
باباجون، باباجون
گلایهای نیست، همه چی خوبه
فقط دلم برا تو آشوبه
زخمای رو لبت برا چوبه
رو نیزه از رقیه دور بودی
میدیدمت، یه پارچه نور بودی
راسته که میگن تو تنور بودی؟
تو رو خدا منو ببر بابا...
غصّهم شده چرا باهام
یه چادر اضافی نیست
موهای رو سرم دیگه
اونقدی که ببافی نیست
خودت که میبینی...
مثل مادربزرگ شده
از همه بیشتر این نوه
از بس که سیلی زدنم
گوشم دیگه نمیشنوه
خودت که میبینی...
از غصّه طاقتم دیگه طاقه
ببین گُلت شکسته از ساقه
از شبی که افتادم از ناقه
بذار نگم چرا چشام تاره
بذار نگم چی شده گوشواره
رو میگیرم با آستین پاره
تو رو خدا منو ببر بابا...
شاعر: محمد رسولی
چه خوب شد آخر اومدی
جامونده پیکرت کجا؟
چی شد که با سر اومدی؟
باباجون، باباجون
اونکه شبیه مادرت
نشسته روبهروت منم
لبای من خونی میشه
هر جا رو بوسه میزنم
باباجون، باباجون
گلایهای نیست، همه چی خوبه
فقط دلم برا تو آشوبه
زخمای رو لبت برا چوبه
رو نیزه از رقیه دور بودی
میدیدمت، یه پارچه نور بودی
راسته که میگن تو تنور بودی؟
تو رو خدا منو ببر بابا...
غصّهم شده چرا باهام
یه چادر اضافی نیست
موهای رو سرم دیگه
اونقدی که ببافی نیست
خودت که میبینی...
مثل مادربزرگ شده
از همه بیشتر این نوه
از بس که سیلی زدنم
گوشم دیگه نمیشنوه
خودت که میبینی...
از غصّه طاقتم دیگه طاقه
ببین گُلت شکسته از ساقه
از شبی که افتادم از ناقه
بذار نگم چرا چشام تاره
بذار نگم چی شده گوشواره
رو میگیرم با آستین پاره
تو رو خدا منو ببر بابا...
شاعر: محمد رسولی
نظرات