در خانهی او پهلوی زهرا ورم کرد
آهسته میشوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه و تکیهگاه و یاورش را
تنها کنار نیمههای پیکر خود
میشوید امشب نیمههای دیگرش را
آهسته میشوید مبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار و درش را
پی میبرد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
میگرید اما باز مخفی مینماید
با آستینی بغضهای حنجرش را
در خانهی او پهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمیگیرد سرش را
با گریههای دخترانه زینب آمد
بوسد کبودیهای روی مادرش را
بر شانههای آفتابیاش گرفته
مهتاب هجده سالهی پیغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
در سرزمینهای سئوالی همسرش را
شاعر: علیاکبر لطیفیان
پشت و پناه و تکیهگاه و یاورش را
تنها کنار نیمههای پیکر خود
میشوید امشب نیمههای دیگرش را
آهسته میشوید مبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار و درش را
پی میبرد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
میگرید اما باز مخفی مینماید
با آستینی بغضهای حنجرش را
در خانهی او پهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمیگیرد سرش را
با گریههای دخترانه زینب آمد
بوسد کبودیهای روی مادرش را
بر شانههای آفتابیاش گرفته
مهتاب هجده سالهی پیغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
در سرزمینهای سئوالی همسرش را
شاعر: علیاکبر لطیفیان
نظرات