غسل تن حوریهی زخمی چه سخت است
دیدی غمش آخر علی را خون جگر کرد
قرآن بخوان اسما که قرآنم سفر کرد
هرچند ساکت بود دلگرمی من بود
با رفتنش دیگر مرا بی بال و پر کرد
یادم نرفته بین محراب عبادت..
با آرزوی مرگ شبها را سحر کرد
خونمردگی چشمهایش را ندیدم
از بس که پیش محرمش چادر به سر کرد
بیدار بود از درد اما دم نمیزد
با دردهای پیکرش مردانه سر کرد
غسل تن حوریهی زخمی چه سخت است
از شرم آبم کرد، من را محتضر کرد
دلشوره و دلواپسی آمد سراغش
هروقت که به معجر زینب نظر کرد
شاعر: سیدپوریا هاشمی
قرآن بخوان اسما که قرآنم سفر کرد
هرچند ساکت بود دلگرمی من بود
با رفتنش دیگر مرا بی بال و پر کرد
یادم نرفته بین محراب عبادت..
با آرزوی مرگ شبها را سحر کرد
خونمردگی چشمهایش را ندیدم
از بس که پیش محرمش چادر به سر کرد
بیدار بود از درد اما دم نمیزد
با دردهای پیکرش مردانه سر کرد
غسل تن حوریهی زخمی چه سخت است
از شرم آبم کرد، من را محتضر کرد
دلشوره و دلواپسی آمد سراغش
هروقت که به معجر زینب نظر کرد
شاعر: سیدپوریا هاشمی
نظرات