فدک مساحت اسلام است
شاعر میان همهمه تاریخ
در ازدحام داشت قدم می زد
یک داستان تازه به چشمش خورد
کز یک شکوه گم شده دم میزد
در روزگار سلطنت هارون
می خواند شرق خطبه به نام او
می گفت غرب مدح و ثنایش را
دنیا اگرچه بود به کام او
همواره داشت واهمه از خورشید
از نور او هر آینه می آشفت
هارون که استعاره تاریکی ست
در مجلسی به حضرت کاظـم گفت
از یک عشیره ایم عموزاده
دیگر از اختلاف مگو بس کن
گویا فدک شروع کدورت هاست
لب تر کن و حدود مشخص کن
داغ امام مفترضه الطاعه
انگار تازه گشت از این رخداد
بغداد را به هول و ولا انداخت
وقتی بدون واهمه پاسخ داد
یک گوشه اش شمال سمرقند است
یک گوشه اش جنوب فلسطين است
یک سوی آن خلیج یمن باشد
آن سو خزر، حدود فدک این است
یعنی فدک مساحت اسلام است
رحمت بر او چه پاسخ سنگینی
هارون به خشم گفت که میخواهی
برخیزم از سریر و تو بنشینی؟
این داستان تلاطم اندیشه
این داستان جهان ظرافت بود
یعنی کسی که علت ایجاد است
حرفش فدک نبود، خلافت بود
این شعر از مقدمه تا اینجا
مانند رود، نیت دریا داشت
دلتنگ وصف فاطمـه بود انگار
از ابتدا بهانه زهـرا داشت
او فاطمه ست بر سر این دنیا
منت گذاشت تا به وجود آید
او را بهانه کرد خدا می خواست
توحید مادرانه فرود آید
توحید خطبه خواند و جهان برخاست
آنجا به احترام سلام او
قرآن نبود خطبه، ولی قرآن
تکبیر گفت بین کلام او
وقتی که خطبه خواند نفهمیدند
زهرا علی ست یا که علی زهرا ست
آیینه گرچه بشکند آیینه ست
پهلو شکسته بود ولی زهراست
میراث فاطمه ست جهان یکسر
از بحر تا به نهر که اوهام است
در خطبه اش حدود مشخص کرد
آری فدک مساحت اسلام است
شاعر: سید حمید برقعی
در ازدحام داشت قدم می زد
یک داستان تازه به چشمش خورد
کز یک شکوه گم شده دم میزد
در روزگار سلطنت هارون
می خواند شرق خطبه به نام او
می گفت غرب مدح و ثنایش را
دنیا اگرچه بود به کام او
همواره داشت واهمه از خورشید
از نور او هر آینه می آشفت
هارون که استعاره تاریکی ست
در مجلسی به حضرت کاظـم گفت
از یک عشیره ایم عموزاده
دیگر از اختلاف مگو بس کن
گویا فدک شروع کدورت هاست
لب تر کن و حدود مشخص کن
داغ امام مفترضه الطاعه
انگار تازه گشت از این رخداد
بغداد را به هول و ولا انداخت
وقتی بدون واهمه پاسخ داد
یک گوشه اش شمال سمرقند است
یک گوشه اش جنوب فلسطين است
یک سوی آن خلیج یمن باشد
آن سو خزر، حدود فدک این است
یعنی فدک مساحت اسلام است
رحمت بر او چه پاسخ سنگینی
هارون به خشم گفت که میخواهی
برخیزم از سریر و تو بنشینی؟
این داستان تلاطم اندیشه
این داستان جهان ظرافت بود
یعنی کسی که علت ایجاد است
حرفش فدک نبود، خلافت بود
این شعر از مقدمه تا اینجا
مانند رود، نیت دریا داشت
دلتنگ وصف فاطمـه بود انگار
از ابتدا بهانه زهـرا داشت
او فاطمه ست بر سر این دنیا
منت گذاشت تا به وجود آید
او را بهانه کرد خدا می خواست
توحید مادرانه فرود آید
توحید خطبه خواند و جهان برخاست
آنجا به احترام سلام او
قرآن نبود خطبه، ولی قرآن
تکبیر گفت بین کلام او
وقتی که خطبه خواند نفهمیدند
زهرا علی ست یا که علی زهرا ست
آیینه گرچه بشکند آیینه ست
پهلو شکسته بود ولی زهراست
میراث فاطمه ست جهان یکسر
از بحر تا به نهر که اوهام است
در خطبه اش حدود مشخص کرد
آری فدک مساحت اسلام است
شاعر: سید حمید برقعی
نظرات