روی زمیـن رهـا شـدنت می کشد مرا
روی زمیـن رهـا شـدنت می کشد مرا
گـلـزار روی پـیـرهنت می کـشـد مرا
از پشت دربْ فضۀ خود را صدا زدی
آن لـحـظـۀ صـدا زدنت می کـشـد مرا
دلشوره های هرشب من جای خود ولی
این گوشه گیـریه حـسنت می کشد مرا
دلـواپـسی و گـریـۀ من بی دلیل نیست
زهــرا کـبـودی بـدنت مـی کـشـد مـرا
جـای کـفـن قـواره کـنـی پیرهن ولی..
داغ شـهـیـد بی کـفـنـت می کـشـد مـرا
شاعر: هاشم محمدی آرا
گـلـزار روی پـیـرهنت می کـشـد مرا
از پشت دربْ فضۀ خود را صدا زدی
آن لـحـظـۀ صـدا زدنت می کـشـد مرا
دلشوره های هرشب من جای خود ولی
این گوشه گیـریه حـسنت می کشد مرا
دلـواپـسی و گـریـۀ من بی دلیل نیست
زهــرا کـبـودی بـدنت مـی کـشـد مـرا
جـای کـفـن قـواره کـنـی پیرهن ولی..
داغ شـهـیـد بی کـفـنـت می کـشـد مـرا
شاعر: هاشم محمدی آرا
نظرات