نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
چه به خونم بکشانی، چه به خاکم بنشانی
نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
پیش از آنی که خدا خلق کند جان و تنم را
عهد بستی که بیایی و دلم را بستانی
من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم
نکند فرق به حالم، چه بخوانی چه برانی
هرگز آن قدر ندارم که شوم خاک قدومت
مگرم خاک غلامان در خویش بخوانی
به هوای تو هوائی نشود گرد وجودم
مگر آن روز که از چنگ هوایم برهانی
همه جا صحبت آتش به لبم هست و خموشم
کرمی کن که شراری به وجودم بفشانی
چند در محفل عشقت ببرم رشگ به مستان
شود آیا که از این باده مرا هم بچشانی
ای نسیم سحری جان منت بدرقۀ ره
که به آرامگه یار سلامم برسانی
«میثم» از خصم توان زهر ستانیدن و خوردن
دوری از دوست نشاید نتوانی نتوانی
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
پیش از آنی که خدا خلق کند جان و تنم را
عهد بستی که بیایی و دلم را بستانی
من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم
نکند فرق به حالم، چه بخوانی چه برانی
هرگز آن قدر ندارم که شوم خاک قدومت
مگرم خاک غلامان در خویش بخوانی
به هوای تو هوائی نشود گرد وجودم
مگر آن روز که از چنگ هوایم برهانی
همه جا صحبت آتش به لبم هست و خموشم
کرمی کن که شراری به وجودم بفشانی
چند در محفل عشقت ببرم رشگ به مستان
شود آیا که از این باده مرا هم بچشانی
ای نسیم سحری جان منت بدرقۀ ره
که به آرامگه یار سلامم برسانی
«میثم» از خصم توان زهر ستانیدن و خوردن
دوری از دوست نشاید نتوانی نتوانی
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
نظرات