تا خدا؛ منزل به منزل با حسین - منزل پنجم: معرفت
گوش کن این بانگ هل من ناصر است
بار بر بندد هر آن کس حاضر است
نه، چه گفتم؟ بر زمین بگذار بار
کولهباری حز سبکباری میار
عزم رفتن کن اگر مرد رهی
الصلا گر عاشق ثاراللهی
بر سر نی زلف او دل میبرد
تا خدا منزل به منزل میبرد
«یقظه» در این ره نخستین منزل است
بعد از آن «توبه» که تطهیر دل است
بعد از آن «عشق» است و آنگه «انقطاع»
تا ز نور «معرفت» یابی شعاع
پنجمین منزل مقام معرفت
مست خواهی شد ز جام معرفت
چشم چون بستی ز هر چه غیر او
چشم بگشا تا ببینی وحدهو
وحدهو وحده، خوشا یکه شناس
محو ربالناس شو، بگذر ز ناس
یک قدم راه است از خود تا خدا
یک قدم از خویشتن بیرون بیا
ای خداجو باید از خود بگذری
دیده حق شو که حق را بنگری
دوره آخر زمان، روز و شبت
ذکر «عرفنی» نیفتد از لبت
هر نفس آهی برآور، کی خدا!
لایقم کن تا که بشناسم تو را
ور نه سرگردان دور باطلم
از نبی هم بیخبر مانَد دلم
گر که نشناسم رسولت را به جان
از امام خود کجا یابم نشان؟
گر که نشناسم امام خویش را
چیزی از دینم نمیماند بهجا
ای خوشا با معرفتهای جهان
خودشناسان، حقشناسان، همرهان
همرهان موکب نعمالأمیر
با ولی در پیچ و خمهای مسیر
آه از جهل ولینشناسها
سوختند از این عطش عباسها
گر همه عالم شود بیمعرفت
تو بمان، با معرفت! بر بیعتت
معرفت خواهی تو قاسم را نگر
سوی رزم این عزمِ عازم را نگر
تا بگیرد اذن میدان از عمو
بوسه میبارد به دست و پای او
معرفت بین و مرام حقپرست
بهر او مرگ از عسل شیرینتر است
ای خوشا شهد شهود هر شهید
آن که وجهالله را بیپرده دید
پرده ظلمت درید و مستِ مست
پردههای روشنی را هم گسست
شاعر: دکتر محمدمهدی سیار
بار بر بندد هر آن کس حاضر است
نه، چه گفتم؟ بر زمین بگذار بار
کولهباری حز سبکباری میار
عزم رفتن کن اگر مرد رهی
الصلا گر عاشق ثاراللهی
بر سر نی زلف او دل میبرد
تا خدا منزل به منزل میبرد
«یقظه» در این ره نخستین منزل است
بعد از آن «توبه» که تطهیر دل است
بعد از آن «عشق» است و آنگه «انقطاع»
تا ز نور «معرفت» یابی شعاع
پنجمین منزل مقام معرفت
مست خواهی شد ز جام معرفت
چشم چون بستی ز هر چه غیر او
چشم بگشا تا ببینی وحدهو
وحدهو وحده، خوشا یکه شناس
محو ربالناس شو، بگذر ز ناس
یک قدم راه است از خود تا خدا
یک قدم از خویشتن بیرون بیا
ای خداجو باید از خود بگذری
دیده حق شو که حق را بنگری
دوره آخر زمان، روز و شبت
ذکر «عرفنی» نیفتد از لبت
هر نفس آهی برآور، کی خدا!
لایقم کن تا که بشناسم تو را
ور نه سرگردان دور باطلم
از نبی هم بیخبر مانَد دلم
گر که نشناسم رسولت را به جان
از امام خود کجا یابم نشان؟
گر که نشناسم امام خویش را
چیزی از دینم نمیماند بهجا
ای خوشا با معرفتهای جهان
خودشناسان، حقشناسان، همرهان
همرهان موکب نعمالأمیر
با ولی در پیچ و خمهای مسیر
آه از جهل ولینشناسها
سوختند از این عطش عباسها
گر همه عالم شود بیمعرفت
تو بمان، با معرفت! بر بیعتت
معرفت خواهی تو قاسم را نگر
سوی رزم این عزمِ عازم را نگر
تا بگیرد اذن میدان از عمو
بوسه میبارد به دست و پای او
معرفت بین و مرام حقپرست
بهر او مرگ از عسل شیرینتر است
ای خوشا شهد شهود هر شهید
آن که وجهالله را بیپرده دید
پرده ظلمت درید و مستِ مست
پردههای روشنی را هم گسست
شاعر: دکتر محمدمهدی سیار
نظرات