شهید صف اول
عشق سخت است، گرفتاری خود را دارد
فتح قلهست که دشواری خود را دارد
عشق وارستگی از فتنهی دلبستگی است
شوق برخاستن از مهلکهی خستگی است
عشق! ما را برهان از خودمان دیر شده ست
سفر از گردنهی نَفْس، نفسگیر شده ست
باز هم قافلهای آمد از آن قافله ها
مردهایی همه دلداده- از آن یکدله ها-
وه چه مردان نجیبی، همه از خود رسته
همه از مشغلهی خویش به او پیوسته
با شهیدان، همه از روز ازل همکیش اند
همه فرماندهی میدان گذشت از خویش اند
سخت شد این سفر و یکدله پیمان بستند
از مِه نفْس گذشتند و به او پیوستند
همه بیتاب، که پروانهی شمعاند همه
سخن از شعلهی عشق آمده، جمعاند همه
گفتم ای عشق، در آن مه نرسیدند از راه
گفت لاحول و لا قوة الا بالله
پیکر سوختهشان را سحری خواهی دید
پیشمرگ اند که از راه بیاید خورشید
عشق سخت است، گرفتاری خود را دارد
فتح قلهست که دشواری خود را دارد
آن دو سید چه شنیدند شتابان رفتند
در دل کوه چه دیدند شتابان رفتند
مگر آن لحظه کسی روضه ی اکبر خوانده ؟!
که به هرگوشه، نشان از آن تن آنها مانده
به چه عطریست که در جنگل و مه پیچیده ست
آهویی می دود انگار رضا را دیده ست
قصه عشق بنا شد به شنیدن برسد
کاروان گم شده در مه، که به دیدن برسد
حاج قاسم پی آنهاست چراغی با اوست
برف میبارد و سنگینی داغی با اوست
عشق سخت است، گرفتاری خود را دارد
فتح قلهست، که دشواری خود را دارد
ایستادی صف اول، صف خدمت، ای مرد
چه میاید به تو امروز، شهادت، ای مرد!
خادم عشقی و این است که حرمت داری
هرچه داری همه از صدق و امانتداری
گرچه محبوبی و چشم همگان دنبالت
ننشستی که بیایند به استقبالت
چون اناری تو نه! خون جگرت بیشتر است
نخل افتادهای آری ثمرت بیشتر است
دیگر از طعنه و تهمت، خبری نیست عزیز
ملتی آمده تشییع تو، سید! برخیز
رفتهای باز تو را گرم دعاییم همه
خادم کوی رضا! از تو رضاییم همه
دل ما از لب تو تشنهی آموختن است
آخرین مرحلهی عشق، همین سوختن است
در صف اول اگر مرد بمانی هنر است
و خودت را به شهیدان برسانی هنر است
هنر آن است که دلبستهی خدمت باشی
در صف عشق، صف صدق و شهادت باشی
زخم ها را همه با جان بپذیری بروی
هنرآن است که نشنیده بگیری بروی
ولی ای مرد! جهانیست تو را مرثیهخوان
میر این قافله را داغ زیاد است، بمان
رهبرا ای که بر این درد، تسلا دادی
پدری کردی و طاقت به دل ما دادی
ما که از داغ تو-کتمان نکنیم- آگاهیم
از خدا صبر برای دل تو میخواهیم
چشم این رود چهلساله به دریاست هنوز
یک جهان نهر دعا، پشت سر ماست هنوز
رود، آن نیست که سنگی به رهش سد نشود
رود، آن است که در راه مردد نشود
عشق سخت است، گرفتاری خود را دارد
فتح قلهست که دشواری خود را دارد
شاعر: میلاد عرفان پور
فتح قلهست که دشواری خود را دارد
عشق وارستگی از فتنهی دلبستگی است
شوق برخاستن از مهلکهی خستگی است
عشق! ما را برهان از خودمان دیر شده ست
سفر از گردنهی نَفْس، نفسگیر شده ست
باز هم قافلهای آمد از آن قافله ها
مردهایی همه دلداده- از آن یکدله ها-
وه چه مردان نجیبی، همه از خود رسته
همه از مشغلهی خویش به او پیوسته
با شهیدان، همه از روز ازل همکیش اند
همه فرماندهی میدان گذشت از خویش اند
سخت شد این سفر و یکدله پیمان بستند
از مِه نفْس گذشتند و به او پیوستند
همه بیتاب، که پروانهی شمعاند همه
سخن از شعلهی عشق آمده، جمعاند همه
گفتم ای عشق، در آن مه نرسیدند از راه
گفت لاحول و لا قوة الا بالله
پیکر سوختهشان را سحری خواهی دید
پیشمرگ اند که از راه بیاید خورشید
عشق سخت است، گرفتاری خود را دارد
فتح قلهست که دشواری خود را دارد
آن دو سید چه شنیدند شتابان رفتند
در دل کوه چه دیدند شتابان رفتند
مگر آن لحظه کسی روضه ی اکبر خوانده ؟!
که به هرگوشه، نشان از آن تن آنها مانده
به چه عطریست که در جنگل و مه پیچیده ست
آهویی می دود انگار رضا را دیده ست
قصه عشق بنا شد به شنیدن برسد
کاروان گم شده در مه، که به دیدن برسد
حاج قاسم پی آنهاست چراغی با اوست
برف میبارد و سنگینی داغی با اوست
عشق سخت است، گرفتاری خود را دارد
فتح قلهست، که دشواری خود را دارد
ایستادی صف اول، صف خدمت، ای مرد
چه میاید به تو امروز، شهادت، ای مرد!
خادم عشقی و این است که حرمت داری
هرچه داری همه از صدق و امانتداری
گرچه محبوبی و چشم همگان دنبالت
ننشستی که بیایند به استقبالت
چون اناری تو نه! خون جگرت بیشتر است
نخل افتادهای آری ثمرت بیشتر است
دیگر از طعنه و تهمت، خبری نیست عزیز
ملتی آمده تشییع تو، سید! برخیز
رفتهای باز تو را گرم دعاییم همه
خادم کوی رضا! از تو رضاییم همه
دل ما از لب تو تشنهی آموختن است
آخرین مرحلهی عشق، همین سوختن است
در صف اول اگر مرد بمانی هنر است
و خودت را به شهیدان برسانی هنر است
هنر آن است که دلبستهی خدمت باشی
در صف عشق، صف صدق و شهادت باشی
زخم ها را همه با جان بپذیری بروی
هنرآن است که نشنیده بگیری بروی
ولی ای مرد! جهانیست تو را مرثیهخوان
میر این قافله را داغ زیاد است، بمان
رهبرا ای که بر این درد، تسلا دادی
پدری کردی و طاقت به دل ما دادی
ما که از داغ تو-کتمان نکنیم- آگاهیم
از خدا صبر برای دل تو میخواهیم
چشم این رود چهلساله به دریاست هنوز
یک جهان نهر دعا، پشت سر ماست هنوز
رود، آن نیست که سنگی به رهش سد نشود
رود، آن است که در راه مردد نشود
عشق سخت است، گرفتاری خود را دارد
فتح قلهست که دشواری خود را دارد
شاعر: میلاد عرفان پور
نظرات