آرزوی بشر
نشسته ای سر سجاده روبروی خودت
که خویش را بنشانی به گفتگوی خودت
شنیده ایم که از کعبه آمدی بیرون
به جستجوی که بودی؟ به جستجوی خودت
گشودن در خیبر عجیب نیست که تو
گشوده ای در معراج را به روی خودت
هر آن زمان که رسول از حرای وحی آمد
نفس نفس به مشامت رسید بوی خودت
نظام رزم به هم میخورد که دشمن تو
فرار میکند از دست تو به سوی خودت
تمام غصه تاریخ را نهان کردی
شبیه بغض گره خورده در گلوی خودت
برای آنکه بدانی چه کرده ای با ما
بنوش جرعه ای ای دوست از سبوی خودت
سیاه زلف تو شد ليله الرغائب ما
ای آرزوی بشر چیست آرزوی خودت؟
شاعر: سید حمیدرضا برقعی
که خویش را بنشانی به گفتگوی خودت
شنیده ایم که از کعبه آمدی بیرون
به جستجوی که بودی؟ به جستجوی خودت
گشودن در خیبر عجیب نیست که تو
گشوده ای در معراج را به روی خودت
هر آن زمان که رسول از حرای وحی آمد
نفس نفس به مشامت رسید بوی خودت
نظام رزم به هم میخورد که دشمن تو
فرار میکند از دست تو به سوی خودت
تمام غصه تاریخ را نهان کردی
شبیه بغض گره خورده در گلوی خودت
برای آنکه بدانی چه کرده ای با ما
بنوش جرعه ای ای دوست از سبوی خودت
سیاه زلف تو شد ليله الرغائب ما
ای آرزوی بشر چیست آرزوی خودت؟
شاعر: سید حمیدرضا برقعی
نظرات