گفتی که کنیز حرم فاطمهام من
تابيده بر اين مرثيه، نوري كه تو داري
پيداست در آفاق، ظهوري كه تو داري
ارباب ادب، طفل و طفيلي تو هستند
پيران وفا، بنده ي پوري كه تو داري
از اسم خودت صرفنظر كردي و رسمت
در حيرتم از شأن و شعوري كه تو داري
گفتي كه كنيز حرم فاطمه ام من
دلگرمي زهراست حضوري كه تو داري
چندين قمر روشن در دامن گيتي ست
اما نه به آن جاذبه، جوري كه تو داري
اكسير ادب بوده شيري كه تو دادي
معجون شرف بوده شوري كه تو داري
قرص است دل حيدر از بابت زينب
با چار سلحشور غيوري كه تو داري
زينب به كسي بيجا مادر ندهد نام
اين است همان تاج غروري كه تو داري
شد رشك همه اهل قلم، شعر بلندت
وان رتبه ي ديرينه و دوري كه تو داري
از هر طرفي رد شدي آن خاك چمن شد
از اشك، از اعجاز عبوري كه تو داري
نه؛ گريه ي غم نيست، كه الماس بُرنده ست
هر قطره ي آن اشك بلوري كه تو داري
از گريه ي روشنگر و جانسوز تو حتى
خون گريه كند دشمن كوري كه تو داري
آورد مدينه همه ي كرب و بلا را
آن صورت زيباي قبوري كه تو داري
درد و دل و نجواي تو با قبر حسن بود
اين است همان سنگ صبوري كه تو داري
خود داغ پسر ديده اي و فكر حسيني
در حيرتم از قلب صبوري كه تو داري
شاعر: دکتر محسن رضوانی
پيداست در آفاق، ظهوري كه تو داري
ارباب ادب، طفل و طفيلي تو هستند
پيران وفا، بنده ي پوري كه تو داري
از اسم خودت صرفنظر كردي و رسمت
در حيرتم از شأن و شعوري كه تو داري
گفتي كه كنيز حرم فاطمه ام من
دلگرمي زهراست حضوري كه تو داري
چندين قمر روشن در دامن گيتي ست
اما نه به آن جاذبه، جوري كه تو داري
اكسير ادب بوده شيري كه تو دادي
معجون شرف بوده شوري كه تو داري
قرص است دل حيدر از بابت زينب
با چار سلحشور غيوري كه تو داري
زينب به كسي بيجا مادر ندهد نام
اين است همان تاج غروري كه تو داري
شد رشك همه اهل قلم، شعر بلندت
وان رتبه ي ديرينه و دوري كه تو داري
از هر طرفي رد شدي آن خاك چمن شد
از اشك، از اعجاز عبوري كه تو داري
نه؛ گريه ي غم نيست، كه الماس بُرنده ست
هر قطره ي آن اشك بلوري كه تو داري
از گريه ي روشنگر و جانسوز تو حتى
خون گريه كند دشمن كوري كه تو داري
آورد مدينه همه ي كرب و بلا را
آن صورت زيباي قبوري كه تو داري
درد و دل و نجواي تو با قبر حسن بود
اين است همان سنگ صبوري كه تو داري
خود داغ پسر ديده اي و فكر حسيني
در حيرتم از قلب صبوري كه تو داري
شاعر: دکتر محسن رضوانی
نظرات