خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم
تو بی قراری و من نیز بی قرارترینم
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم
علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم
به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حصن حصینم
برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار
ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم
مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که مِن بعد با شکست عجینم
تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم
شاعر: محمد بیابانی
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم
علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم
به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حصن حصینم
برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار
ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم
مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که مِن بعد با شکست عجینم
تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم
شاعر: محمد بیابانی
نظرات