ای وارث رأس به خون غلتان یحیی!
دنیا مرا سر میدواند باز
این سو و آن سو میکشاند باز
چون قایقی طوفانزده در دست امواج
ذره به ذره هستیام رفته به تاراج
رفت به تاراج
چشم من گم کرده راه آسمان را
پایم از کف داده آن تاب و توان را
دست من خالی، دلم پر، سینهام تنگ
از که پرسم راه و جویم کاروان را؟
در غبار دنیا، گم شدم من ای ماه!
بر دلم بتاب ای، شبچراغ این راه!
ای وارث دلتنگی آدم!
دلمردهام آه ای مسیحا دم!
ای وارث رأس به خون غلتان یحیا
ای وارث تنهایی یوسف به صحرا!
ماهِ تنها
وارث نوحی و در طوفان اسیرم
وارث موسایی و من غرق نیلم
وارث احمد! ببین، گمکردهراهم
وارث حیدر! ببین ابنالسبیلم
من بدم ولی تو، بهترین امیری
آمدم، محال است، دست من نگیری
شاعر: دکتر محمدمهدی سیار
این سو و آن سو میکشاند باز
چون قایقی طوفانزده در دست امواج
ذره به ذره هستیام رفته به تاراج
رفت به تاراج
چشم من گم کرده راه آسمان را
پایم از کف داده آن تاب و توان را
دست من خالی، دلم پر، سینهام تنگ
از که پرسم راه و جویم کاروان را؟
در غبار دنیا، گم شدم من ای ماه!
بر دلم بتاب ای، شبچراغ این راه!
ای وارث دلتنگی آدم!
دلمردهام آه ای مسیحا دم!
ای وارث رأس به خون غلتان یحیا
ای وارث تنهایی یوسف به صحرا!
ماهِ تنها
وارث نوحی و در طوفان اسیرم
وارث موسایی و من غرق نیلم
وارث احمد! ببین، گمکردهراهم
وارث حیدر! ببین ابنالسبیلم
من بدم ولی تو، بهترین امیری
آمدم، محال است، دست من نگیری
شاعر: دکتر محمدمهدی سیار
نظرات