بیکفن نیستی و شکر خدا
در دلت لحظههای آخر عمر
کوهی از غصهها و از غمهاست
چه بگویم، خودت که میدانی
زهر ارث سلالهی زهراست
در روایات ما چنین نقل است:
که تو را بردهاند بزم شراب
شکر، با تو نبوده در این بزم
نه رقیه، نه زینب و نه رباب
شکر حق، در میان مردم شهر
حرمت خانوادهات نشکست
طفل شش ماههات نشد پرپر
یا که شمری به سینهات ننشست
ساربانی نبود و از دستت
کسی انگشتری نبرد آقا
سر تو روی نیزهها که نرفت
خیزران بر لبت نخورد آقا
بیکفن نیستی و شکر خدا
پسرت هست تا کند کفنت
گر چه با زهر کین شهید شدی
تیر باران نشد ولی بدنت
شاعر: مجتبی خرسندی
کوهی از غصهها و از غمهاست
چه بگویم، خودت که میدانی
زهر ارث سلالهی زهراست
در روایات ما چنین نقل است:
که تو را بردهاند بزم شراب
شکر، با تو نبوده در این بزم
نه رقیه، نه زینب و نه رباب
شکر حق، در میان مردم شهر
حرمت خانوادهات نشکست
طفل شش ماههات نشد پرپر
یا که شمری به سینهات ننشست
ساربانی نبود و از دستت
کسی انگشتری نبرد آقا
سر تو روی نیزهها که نرفت
خیزران بر لبت نخورد آقا
بیکفن نیستی و شکر خدا
پسرت هست تا کند کفنت
گر چه با زهر کین شهید شدی
تیر باران نشد ولی بدنت
شاعر: مجتبی خرسندی
نظرات