من خیمه ای هستم که افتاده عمودم
حالا که بايد مثل يک مادر بيايم
يارب! کمک کن از پس آن بر بيايم
آه از دري که مادر از اينجا گرفته است
من با چه رويي آخر از اين در بيايم؟!
داغي مباد از سوز نامم گر بگيرد
خاموش، بايد مثل خاکستر بيايم
شبنم چه خيري ميرساند بعد دريا؟!
سخت است بيپروا پس از کوثر بيايم
بايد شب و روز از خدا عزت بخواهم
تا اندکي شايد به اين همسر بيايم
بانوي من! بانو! شما امالبنيني!
آرامش حيدر! يقين کن بهتريني
بيهوده نامت حک نشد بر طالع من
تو از کرامات کرام الکاتبيني
با عشق پا در خانهي غربت نهادي
با اينکه ميداني چهها بايد ببيني
اصلا به ميدان آمدي تا عاشقانه
تا پاي جان داغي پس از داغي ببيني
حرف مصيبت شد، هواي روضه کردم
اي ذاکر اولاد حيدر! مينشيني؟
من تشنهام، تو تشنهاي، زيباست آري
حال و هواي روضهي عباس داري
بغض خودت را ميخوري و مينشيني
از چهرهات پيداست خيلي بيقراري
گاهي نگاهي ميکني آن سوي خانه
داري شهيدان علي را ميشماري؟
اي آسمان ابريام! چيزي نمانده است
تنها شوي و بر شهيدانت بباري
ميبينمت روزي که حيران و پريشان
از خانه بيرون آمدي در انتظاري
تير خبرها ميخورد بر سينهي تو
تير چهارم هم رسيد و بردباري
اما فرو ميريزي از آن تير آخر
داغي که آن را بر دل خود ميگذاري
آه اي بشير! آه اي بشير! آه از حسينم
نفرين به شمشيري که زد بر دست ياري
ميبينمت ميباري و ميخواني آرام
اي روضهخوان روزهاي سوگواري:
ميمردم از اين بغض اگر شاعر نبودم
بعد از شما ديگر فقط نوحه سرودم
مردم! به من ام البنين ديگر نگوييد
من خيمهاي هستم که افتاده عمودم
من سوختم چون خيمههاي کربلايي
خاکسترم، از هم گسسته تار و پودم
آنقدر ميسوزم که دنيا را بگيرد
سوز خبر، هر جا پراکنده است دودم
با من بقيعي را به آه و ناله انداخت
داغي که ميزد لطمه بر روي کبودم
من نوحه ميخوانم تمام نوحه فخر است
هم گريه و هم شکر دارم در سجودم
«ويلي علي شبلي» که ميگفتند افتاد
دستش سرش مشکش تمامي وجودم
اين روضه را بگذار پيش شط بماند...
شاعر: انسیه سادات هاشمی
يارب! کمک کن از پس آن بر بيايم
آه از دري که مادر از اينجا گرفته است
من با چه رويي آخر از اين در بيايم؟!
داغي مباد از سوز نامم گر بگيرد
خاموش، بايد مثل خاکستر بيايم
شبنم چه خيري ميرساند بعد دريا؟!
سخت است بيپروا پس از کوثر بيايم
بايد شب و روز از خدا عزت بخواهم
تا اندکي شايد به اين همسر بيايم
بانوي من! بانو! شما امالبنيني!
آرامش حيدر! يقين کن بهتريني
بيهوده نامت حک نشد بر طالع من
تو از کرامات کرام الکاتبيني
با عشق پا در خانهي غربت نهادي
با اينکه ميداني چهها بايد ببيني
اصلا به ميدان آمدي تا عاشقانه
تا پاي جان داغي پس از داغي ببيني
حرف مصيبت شد، هواي روضه کردم
اي ذاکر اولاد حيدر! مينشيني؟
من تشنهام، تو تشنهاي، زيباست آري
حال و هواي روضهي عباس داري
بغض خودت را ميخوري و مينشيني
از چهرهات پيداست خيلي بيقراري
گاهي نگاهي ميکني آن سوي خانه
داري شهيدان علي را ميشماري؟
اي آسمان ابريام! چيزي نمانده است
تنها شوي و بر شهيدانت بباري
ميبينمت روزي که حيران و پريشان
از خانه بيرون آمدي در انتظاري
تير خبرها ميخورد بر سينهي تو
تير چهارم هم رسيد و بردباري
اما فرو ميريزي از آن تير آخر
داغي که آن را بر دل خود ميگذاري
آه اي بشير! آه اي بشير! آه از حسينم
نفرين به شمشيري که زد بر دست ياري
ميبينمت ميباري و ميخواني آرام
اي روضهخوان روزهاي سوگواري:
ميمردم از اين بغض اگر شاعر نبودم
بعد از شما ديگر فقط نوحه سرودم
مردم! به من ام البنين ديگر نگوييد
من خيمهاي هستم که افتاده عمودم
من سوختم چون خيمههاي کربلايي
خاکسترم، از هم گسسته تار و پودم
آنقدر ميسوزم که دنيا را بگيرد
سوز خبر، هر جا پراکنده است دودم
با من بقيعي را به آه و ناله انداخت
داغي که ميزد لطمه بر روي کبودم
من نوحه ميخوانم تمام نوحه فخر است
هم گريه و هم شکر دارم در سجودم
«ويلي علي شبلي» که ميگفتند افتاد
دستش سرش مشکش تمامي وجودم
اين روضه را بگذار پيش شط بماند...
شاعر: انسیه سادات هاشمی
نظرات