ای نسیم کربلا بر پیکر گلها گذر کن
ای نسیم کربلا از کوی مشتاقان گذر کن
عاشقان را از غمِ عشقِ شهیدان با خبر کن
تا نمیرد آتش این عشق در جانهای عالم
روضهها را بازگو کن، داغها را تازهتر کن
ای نسیم کربلا بر پیکر گلها گذر کن
عاشقان را از شمیم لالهرویان باخبر کن
تا بگریند ابرهای چشمها بر خاک تشنه
از شکیبایی حذر کن، نوحه سر کن، نوحه سر کن
میرسد امروز نالان، کاروانِ سوگواران
بهر استقبالشان اکنون سوی کوفه سفر کن
زخمیاند این داغداران، تشنهاند این بیقراران
آب و آینه بیاور، دیده تر کن، دیده تر کن
این یکی افتاده، دستش گیر تا از جای خیزد
آن یکی جان داده از غم، خاک ماتم را به سر کن
داغ روی داغ ... باید بر کدامینش بگریم؟
حال زینب را ببین، چشم یتیمان را نظر کن
هر طرف یک سر نمایان، هر طرف یک چشم گریان
نوحه بر سوگ برادر، گریه بر داغ پدر کن
حرفهای سرخ دارد، از گلویش خوب پیداست
حضرت سجاد آمد، داستان را مختصر کن:
«هرکه من را میشناسد میشناسد از کجایم
من علی بن الحسینم، زادۀ خون خدایم
زادۀ آن کس که سر از پیکرش تشنه جدا شد
زادۀ خون خدا، شاهِ شهید کربلایم
آنکه دعوت کرده بودید، آنکه بیعت کرده بودید
گرچه جنگیدید با او روبهروی چشمهایم
آنکه کشتیدش، اگرچه خود عزادارید اکنون
گریهتان سودی ندارد، نه برایش، نه برایم»
شاعر: حسن صنوبری
عاشقان را از غمِ عشقِ شهیدان با خبر کن
تا نمیرد آتش این عشق در جانهای عالم
روضهها را بازگو کن، داغها را تازهتر کن
ای نسیم کربلا بر پیکر گلها گذر کن
عاشقان را از شمیم لالهرویان باخبر کن
تا بگریند ابرهای چشمها بر خاک تشنه
از شکیبایی حذر کن، نوحه سر کن، نوحه سر کن
میرسد امروز نالان، کاروانِ سوگواران
بهر استقبالشان اکنون سوی کوفه سفر کن
زخمیاند این داغداران، تشنهاند این بیقراران
آب و آینه بیاور، دیده تر کن، دیده تر کن
این یکی افتاده، دستش گیر تا از جای خیزد
آن یکی جان داده از غم، خاک ماتم را به سر کن
داغ روی داغ ... باید بر کدامینش بگریم؟
حال زینب را ببین، چشم یتیمان را نظر کن
هر طرف یک سر نمایان، هر طرف یک چشم گریان
نوحه بر سوگ برادر، گریه بر داغ پدر کن
حرفهای سرخ دارد، از گلویش خوب پیداست
حضرت سجاد آمد، داستان را مختصر کن:
«هرکه من را میشناسد میشناسد از کجایم
من علی بن الحسینم، زادۀ خون خدایم
زادۀ آن کس که سر از پیکرش تشنه جدا شد
زادۀ خون خدا، شاهِ شهید کربلایم
آنکه دعوت کرده بودید، آنکه بیعت کرده بودید
گرچه جنگیدید با او روبهروی چشمهایم
آنکه کشتیدش، اگرچه خود عزادارید اکنون
گریهتان سودی ندارد، نه برایش، نه برایم»
شاعر: حسن صنوبری
نظرات