جهاد اکبرت، این دل بریدنه
آماده شو حسین، ساعات آخره
ببین که موقعِ، جهاد اکبره
جهاد اکبرت، این دل بریدنه
دار و ندار تو، قربونی کردنه
یا ابَ
افعل ماتؤمر بابا، تشنگی ها مو نبین
سَتَجدُنی، مِنَ الصّابِرین
بابا
باچه خون دل، دل می کنم از تو ولی
سخته ببینم روی ماهت رو علی
(آه از وداع تو علی، سخته ببینم روی ماهت رو علی)
سنگینی زره، بی تابی عطش
گرفته بود دیگه، طاقتشو ازش
غوغایی شد به پا، اسب اشتباهی رفت
پیش چشم بابا، دنیا سیاهی رفت
وای خدا
میون خیل دشمنا، این پاره ی قلب منه
یکی با شمشیر می زنه، یکی با نیزه می زنه
بابا
زدم دست روی دست، دیدم تنت از هم گسست
اشکم دوید و روزن چشمام و بست
(آه از نگاه آخرت، صدپاره شد، قلبم شبیه پیکرت)
شاعر: محمد مهدی سیار
..............................................................................................................................................................................................................
مقتل حضرت علی اکبر (علیه السلام) - منبع: لهوف، سید بن طاوس، ص113
فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.
ترجمه: و چون با آن حضرت به جز خاندانش كسى نماند، علىّ بن الحسين عليه السّلام كه از زيبا صورتان و نيكو سيرتان روزگار بود برای جنگ بيرون آمد و از پدرش اجازه جنگ خواست. حضرت بلافاصله به او اجازه داد. سپس نگاهى مأيوسانه به او كرد و چشمان خودرا به زير افكند و اشک ريخت، سپس فرمود: بارالها! شاهد باش جوانى كه در صورت و سيرت و گفتار شبيهترين مردم به پيغمبرت بود به جنگ اين مردم رفت. ما هر گاه به ديدن پيغمبرت مشتاق مي شديم به اين جوان نگاه مىكرديم. سپس به فرياد بلند صدا زد: اى پسر سعد! خدا رَحِم تو را قطع كند همچنان كه رَحِم مرا قطع كردى. علی اکبر عليه السّلام به سمت لشكر دشمن رفت و جنگ سختى نمود و عدّهاى را كشت و به نزد پدرش بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگى جانم را به لب رساند و از سنگينى اسلحه آهنين سخت ناراحتم آيا جرعه آبى هست؟ امام حسين عليه السّلام گريه کرد و فرمود: پسر جانم كمى دیگر به جنگ ادامه بده ساعتى بيشتر نمانده است كه جدّت محمّد (ص) را ملاقات كنى و او با كاسهاى لبريز از آب تو را سيراب خواهد كرد؛ آبى كه پس از آشاميدن آن هرگز تشنه نخواهى شد. آن بزرگوار به ميدان بازگشت و كارزار عظيمى نمود تا آنكه منقذ بن مرّة عبدى لعين تيرى به سوى او پرتاب نمود و از او را از پاى در آورد. علی اکبر صدا زد: پدرم خداحافظ. اين جدّم است كه بر تو سلام مي رساند و مي فرمايد: هر چه زودتر نزد ما بيا. پس ناله ای زد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود. امام حسين عليه السّلام آمد تا بر بالينش نشست و صورت خود را بر صورت على اکبر گذاشت و فرمود: خدا بكشد گروهى را كه تو را كشتند. چه جرأتى نسبت به خدا و هتك احترام پيغمبر داشتند، بعد از تو خاك بر سر دنيا باد. راوى گفت: زينب دختر على عليه السّلام از خيمهها بيرون آمد و فرياد مي زد: اى دلبندم! اى فرزند برادرم! آمد تا آنكه خود را به روى كشته آن جوان انداخت. امام حسين علیه السلام آمد و بازوى خواهر را گرفت و به سوى زنان حرم برگردانيد.
ببین که موقعِ، جهاد اکبره
جهاد اکبرت، این دل بریدنه
دار و ندار تو، قربونی کردنه
یا ابَ
افعل ماتؤمر بابا، تشنگی ها مو نبین
سَتَجدُنی، مِنَ الصّابِرین
بابا
باچه خون دل، دل می کنم از تو ولی
سخته ببینم روی ماهت رو علی
(آه از وداع تو علی، سخته ببینم روی ماهت رو علی)
سنگینی زره، بی تابی عطش
گرفته بود دیگه، طاقتشو ازش
غوغایی شد به پا، اسب اشتباهی رفت
پیش چشم بابا، دنیا سیاهی رفت
وای خدا
میون خیل دشمنا، این پاره ی قلب منه
یکی با شمشیر می زنه، یکی با نیزه می زنه
بابا
زدم دست روی دست، دیدم تنت از هم گسست
اشکم دوید و روزن چشمام و بست
(آه از نگاه آخرت، صدپاره شد، قلبم شبیه پیکرت)
شاعر: محمد مهدی سیار
..............................................................................................................................................................................................................
مقتل حضرت علی اکبر (علیه السلام) - منبع: لهوف، سید بن طاوس، ص113
فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.
ترجمه: و چون با آن حضرت به جز خاندانش كسى نماند، علىّ بن الحسين عليه السّلام كه از زيبا صورتان و نيكو سيرتان روزگار بود برای جنگ بيرون آمد و از پدرش اجازه جنگ خواست. حضرت بلافاصله به او اجازه داد. سپس نگاهى مأيوسانه به او كرد و چشمان خودرا به زير افكند و اشک ريخت، سپس فرمود: بارالها! شاهد باش جوانى كه در صورت و سيرت و گفتار شبيهترين مردم به پيغمبرت بود به جنگ اين مردم رفت. ما هر گاه به ديدن پيغمبرت مشتاق مي شديم به اين جوان نگاه مىكرديم. سپس به فرياد بلند صدا زد: اى پسر سعد! خدا رَحِم تو را قطع كند همچنان كه رَحِم مرا قطع كردى. علی اکبر عليه السّلام به سمت لشكر دشمن رفت و جنگ سختى نمود و عدّهاى را كشت و به نزد پدرش بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگى جانم را به لب رساند و از سنگينى اسلحه آهنين سخت ناراحتم آيا جرعه آبى هست؟ امام حسين عليه السّلام گريه کرد و فرمود: پسر جانم كمى دیگر به جنگ ادامه بده ساعتى بيشتر نمانده است كه جدّت محمّد (ص) را ملاقات كنى و او با كاسهاى لبريز از آب تو را سيراب خواهد كرد؛ آبى كه پس از آشاميدن آن هرگز تشنه نخواهى شد. آن بزرگوار به ميدان بازگشت و كارزار عظيمى نمود تا آنكه منقذ بن مرّة عبدى لعين تيرى به سوى او پرتاب نمود و از او را از پاى در آورد. علی اکبر صدا زد: پدرم خداحافظ. اين جدّم است كه بر تو سلام مي رساند و مي فرمايد: هر چه زودتر نزد ما بيا. پس ناله ای زد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود. امام حسين عليه السّلام آمد تا بر بالينش نشست و صورت خود را بر صورت على اکبر گذاشت و فرمود: خدا بكشد گروهى را كه تو را كشتند. چه جرأتى نسبت به خدا و هتك احترام پيغمبر داشتند، بعد از تو خاك بر سر دنيا باد. راوى گفت: زينب دختر على عليه السّلام از خيمهها بيرون آمد و فرياد مي زد: اى دلبندم! اى فرزند برادرم! آمد تا آنكه خود را به روى كشته آن جوان انداخت. امام حسين علیه السلام آمد و بازوى خواهر را گرفت و به سوى زنان حرم برگردانيد.
نظرات