می سوزونه دلمو، شوق دیدار بقیع
می سوزونه دلمو، شوق دیدار بقیع
کی میشه سر بذارم، روی دیوار بقیع
آهسته گریه کنم، با یاد غربت تو
این دل رو جا بذارم، گوشه ی تربت تو
یا امام حسن / ای غریب فاطمه
دست لطف تو / سفره دار عالمه
از غریبیات /هر چقد بگم کمه
یا امام حسن
(سیدی حسن، ای غریب فاطمه)
دست و پاتو میبوسم، از حال با گریه میرم
هر جوری باشه ازت، اذن میدون میگیرم*
میدونم نه نمیگی، تو به یتیم حسن
شیرین تر از عسله، از عشقت کشته شدن
مهربون عمو/ رزم من دیدن داره
آخه رزم من / جلوه حسن داره
آخه رزم من / جلوه حسن داره
مهربون عمو
(سیدی حسین، اذن رفتنم بده)
طفلی که گریه میکرد، پای تابوت حسن
مگه میشه که حالا، تیربارونش نکنن؟
آه از اون لحظه ای که، افتادی دست عدو
از دست و پا زدنت، پیش چشمای عمو
پا نکش به خاک/ میکشی منو عمو
تنها موند حسین / با سپاهِ روبرو
غربت منو / با برادرم بگو
زاده ی حسن
(یا بن مجتبی، نوگل برادرم)
شاعر: محمد مهدی سیار
* منبع: بحار الأنوار ، علامه مجلسی، ج45، ص: 33
ثم خرج و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم فلما نظر الحسين إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول: إن تنكروني فأنا ابن الحسن سبط النبي المصطفى و المؤتمن هذا حسين كالأسير المرتهن بين أناس لا سقوا صوب المزن
ترجمه: (قاسم بن الحسن) براى جهاد در راه خدا به سوی میدان جنگ بیرون آمد. او كودك صغيرى بود كه بالغ شده بود. هنگامى كه امام حسين عليه السلام به او نگاه كرد و ديد براى مبارزه قيام نموده است با وى معانقه كرد و هر دو به قدرى گريستند كه غش نمودند. سپس از امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. ولى آن بزرگوار اجازه نداد. آن كودك همچنان دستها و پاهاى امام عليه السلام را ميبوسيد تا اينكه به او اجازه داد. او در حالى كه اشكهايش بصورتش ميريخت متوجه كارزار شد و اين رجز را ميخواند:
اگر مرا نمىشناسيد من پسر حسن هستم كه او سبط پيامبر برگزيده و امين است.
اين حسين است كه نظير شخصى اسير در بين اين مردم مىباشد.
خدا كند اين مردم از باران رحمت خدا سيراب نشوند.
کی میشه سر بذارم، روی دیوار بقیع
آهسته گریه کنم، با یاد غربت تو
این دل رو جا بذارم، گوشه ی تربت تو
یا امام حسن / ای غریب فاطمه
دست لطف تو / سفره دار عالمه
از غریبیات /هر چقد بگم کمه
یا امام حسن
(سیدی حسن، ای غریب فاطمه)
دست و پاتو میبوسم، از حال با گریه میرم
هر جوری باشه ازت، اذن میدون میگیرم*
میدونم نه نمیگی، تو به یتیم حسن
شیرین تر از عسله، از عشقت کشته شدن
مهربون عمو/ رزم من دیدن داره
آخه رزم من / جلوه حسن داره
آخه رزم من / جلوه حسن داره
مهربون عمو
(سیدی حسین، اذن رفتنم بده)
طفلی که گریه میکرد، پای تابوت حسن
مگه میشه که حالا، تیربارونش نکنن؟
آه از اون لحظه ای که، افتادی دست عدو
از دست و پا زدنت، پیش چشمای عمو
پا نکش به خاک/ میکشی منو عمو
تنها موند حسین / با سپاهِ روبرو
غربت منو / با برادرم بگو
زاده ی حسن
(یا بن مجتبی، نوگل برادرم)
شاعر: محمد مهدی سیار
* منبع: بحار الأنوار ، علامه مجلسی، ج45، ص: 33
ثم خرج و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم فلما نظر الحسين إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول: إن تنكروني فأنا ابن الحسن سبط النبي المصطفى و المؤتمن هذا حسين كالأسير المرتهن بين أناس لا سقوا صوب المزن
ترجمه: (قاسم بن الحسن) براى جهاد در راه خدا به سوی میدان جنگ بیرون آمد. او كودك صغيرى بود كه بالغ شده بود. هنگامى كه امام حسين عليه السلام به او نگاه كرد و ديد براى مبارزه قيام نموده است با وى معانقه كرد و هر دو به قدرى گريستند كه غش نمودند. سپس از امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. ولى آن بزرگوار اجازه نداد. آن كودك همچنان دستها و پاهاى امام عليه السلام را ميبوسيد تا اينكه به او اجازه داد. او در حالى كه اشكهايش بصورتش ميريخت متوجه كارزار شد و اين رجز را ميخواند:
اگر مرا نمىشناسيد من پسر حسن هستم كه او سبط پيامبر برگزيده و امين است.
اين حسين است كه نظير شخصى اسير در بين اين مردم مىباشد.
خدا كند اين مردم از باران رحمت خدا سيراب نشوند.
نظرات