نگیر از ما (قال صادق) را
طناب غم میکشید او را
کسی جز آتش ندید او را
مگر او شیخ الائمه نیست
کجا با خود میبرید او را؟
ندارد اینجا کسی اما
احترام موی سپیدش را
آه از اندوه زاده ی زهرا
میان راه از نفس افتاد
فلک از این غم زند فریاد
نمیافتاد او به روی خاک
اگر که مرکب امان میداد
به دست بسته چنان حیدر
به خاک افتاده چنان مادر
(غريب زهرا خداحافظ)
دلش آن شب کربلایی بود
دلش خون از ماجرایی بود
نه حتی بر سر عمامه داشت
نه روی دوشش عبایی بود
تصور کن پیرمردی را
در میان آتش تک و تنها
خیره سوی او چشم کودکها
تصور کن پیرمردی را
تک و تنها عصر عاشورا
که طفلانش در دل آتش
خودش زیر پای دشمن ها
مدینه شد کربلا امشب
کجا آن روز و کجا امشب؟
(امام صادق خداحافظ)
خدایا این اشک و هق هق را...
نگیر این چشمان عاشق را
بگیر این جان را ولی یک دم
نگیر از ما (قال صادق ) را
بقیع امشب رنگ غم دارد
نه چراغی و نه علم دارد
دلخوشم آقایم حرم دارد!
سرت را پایین بگیر ای دل
ز شرم و حسرت بمیر ای دل
به پابوس او رسیدی آه
رسیدی اما چه دیر ای دل
می آید آن تکسوار آخر
به دنبال مرقد مادر...
(امام صادق خداحافظ)
شاعر: رضا يزداني
کسی جز آتش ندید او را
مگر او شیخ الائمه نیست
کجا با خود میبرید او را؟
ندارد اینجا کسی اما
احترام موی سپیدش را
آه از اندوه زاده ی زهرا
میان راه از نفس افتاد
فلک از این غم زند فریاد
نمیافتاد او به روی خاک
اگر که مرکب امان میداد
به دست بسته چنان حیدر
به خاک افتاده چنان مادر
(غريب زهرا خداحافظ)
دلش آن شب کربلایی بود
دلش خون از ماجرایی بود
نه حتی بر سر عمامه داشت
نه روی دوشش عبایی بود
تصور کن پیرمردی را
در میان آتش تک و تنها
خیره سوی او چشم کودکها
تصور کن پیرمردی را
تک و تنها عصر عاشورا
که طفلانش در دل آتش
خودش زیر پای دشمن ها
مدینه شد کربلا امشب
کجا آن روز و کجا امشب؟
(امام صادق خداحافظ)
خدایا این اشک و هق هق را...
نگیر این چشمان عاشق را
بگیر این جان را ولی یک دم
نگیر از ما (قال صادق ) را
بقیع امشب رنگ غم دارد
نه چراغی و نه علم دارد
دلخوشم آقایم حرم دارد!
سرت را پایین بگیر ای دل
ز شرم و حسرت بمیر ای دل
به پابوس او رسیدی آه
رسیدی اما چه دیر ای دل
می آید آن تکسوار آخر
به دنبال مرقد مادر...
(امام صادق خداحافظ)
شاعر: رضا يزداني
نظرات