کودکانی مانده اند و خیمه هایی سوخته...
با صدای روضه خوان رفتم به جایی سوخته
روضه خوان می خواند اما با صدایی سوخته
بازهم شرمنده، در دستم ندارم بیشتر
واژه هایی آتشین، زلف رهایی سوخته
حرف سنگین است، سنگین، روضه خوان سربسته گفت:
کاش کوچکتر نبود از تیر نایی سوخته...
گفت: می بینم یکی افتاده عریان، بعد گفت:
کودکانی مانده اند و خیمه هایی سوخته...
کودکان در انتظار ذوالجناح، از دورها
ذوالجناح آمده ولی با یال هایی سوخته...
کاش میشد کور بودیم و نمی¬دیدم که:
دختری با گیسوان و دست و پایی سوخته...
آخر کار است و باید ذکر یا زهرا گرفت
عطر زهرا می وزد از کربلایی سوخته...
شاعر: جواد شیخ الاسلامی
روضه خوان می خواند اما با صدایی سوخته
بازهم شرمنده، در دستم ندارم بیشتر
واژه هایی آتشین، زلف رهایی سوخته
حرف سنگین است، سنگین، روضه خوان سربسته گفت:
کاش کوچکتر نبود از تیر نایی سوخته...
گفت: می بینم یکی افتاده عریان، بعد گفت:
کودکانی مانده اند و خیمه هایی سوخته...
کودکان در انتظار ذوالجناح، از دورها
ذوالجناح آمده ولی با یال هایی سوخته...
کاش میشد کور بودیم و نمی¬دیدم که:
دختری با گیسوان و دست و پایی سوخته...
آخر کار است و باید ذکر یا زهرا گرفت
عطر زهرا می وزد از کربلایی سوخته...
شاعر: جواد شیخ الاسلامی
نظرات