به سوی دشت، عباسم روان شد
دوبيتي پيوسته بخش اول:
تمام دشت، شيون بود و فرياد
عطش در خيمه ها ميكرد بيداد
ز خيمه كودكان بيرون دويدند
سكينه مشك را دست عمو داد
گره در كار ثارالله افتاد
نگاهش باز سوي ماه افتاد
دلم يكباره شور افتاد وقتي
برادر سمت ميدان راه افتاد
به سوي دشت عباسم روان شد
براي او حسينم روضه خوان شد
زماني كه به خاك افتاد عباس
حسينم ناگهان قدش كمان شد
به خاك افتاد هر دو دست ساقي
سه شعبه بود و چشم مست ساقي
عمود آهنين بر فرق او خورد
رها شد مشك، يعني هست ساقي
صدا زد: رفت بر باد آرزويم
به خاك افتاد مشكم، آبرويم
سكينه با خجالت گفت اما
بگو بابا كه برگردد عمويم
بخش دوم:
شكست و تكيه گاهش رفت از دست
شبش شد تيره، ماهش رفت از دست
عمود خيمه را انداخت يعني
علمدار سپاهش رفت از دست
هزاران تير در تن جا گرفته
ميان خيمه روضه پا گرفته
حسين آمد ولي قبل از حسينم
سرت را در بغل زهرا گرفته
پس از تو خواهرت جاني ندارد
غم دل بي تو پاياني ندارد
دل اهل حرم در اضطراب است
حرم ديگر نگهباني ندارد
دلي مانده ست و ديگر دلبري نيست
عطش مانده ولي آب آوري نيست
سر و سامان ندارد خيمه زيرا
برادر! بر تنت ديگر سري نيست
مصيبت هر دم است اينجا برادر
نصيب من غم است اينجا برادر
كجا رفتي؟ كجا رفتي اباالفضل ؟
پر از نامحرم است اينجا برادر
شاعر: سید محمد مهدی شفیعی
نظرات